وادی خاموشان

بکوش تا عظمت در نگاه تو باشد نه در آنچه به آن می نگری

اخیرا جنجالی پیرامون مختارنامه به پا شده بود و یکی از مراجع مذهبی موضع‌گیری تندی را در باره‌ی نمایشِ شمایلِ عباس بن علی (ع) در این سریال ابراز داشته بود که واکنش‌های تندی را هم دربر داشته است.

این را من باب مقدمه داشته باشیم تا به موضوعی برسیم:

هر چه تردید درباره‌ی ناخودآگاهی میرباقری درباره‌ی مختارنامه داشتم، با دیدنِ قسمتِ یازدهم و تصاویر جنگ کربلا از هم گسیخت. این قسمت، انبوهی از غلط‌های تاریخی و بی‌سلیقگی‌های هنری را دربرداشت که نشان داد بالاخره دست‌پختِ سازمانِ معظم صدا و سیما چیزی از سنخِ خودش درآمده و همچو آشِ دهن‌سوزی هم نیست.

من تیتروار به چند غلط تاریخی و بی‌سلیقگی تصویری اشاره می‌کنم:

1- توصیفی که مقاتل از برخورد قاصد امام با زهیر بن قین دارند، به مراتب جذاب‌تر از طراحی و دکوپاژ بی‌لطافتِ فیلم است. در متن واقعی، همه سر سفره‌ی غذا هستند که قاصد می‌آید و وقتی می‌فهمند حسین زهیر را دعوت کرده، به عبارتِ مقاتل «انگار پرنده روی سرشان نشسته باشد» بی‌حرکت شده و به هم زل می‌زنند. اما این‌جا روی تخت زن و مرد نشسته‌اند و حرف‌های سریال‌های کلیشه‌ای مذهبی را از حلقِ یکدیگر به گوش هم سرازیر می‌کنند و بالاخره زن با لطایف‌الحیلی او را وادار می‌کند برود.

2- درامِ آقای میرباقری به ما می‌گوید زهیر زنش را طلاق داد تا گرفتارِ بنی‌امیه نشود. ولی زن مثل این‌که هیچ از این قضیه نفهمیده و ملتفت نشده، نقضِ غرض می‌کند و دنبال شوهرش راه می‌افتد می‌آید به دشتِ پربلای کربلا که چی؟ کارکردش این است که آن دور می‌ایستد و جنگیدنِ شوهرش را نگاه می‌کند و گاهی غش و ضعف. حالا تاریخ چه قدر منطقی این قضیه را پرداخته: زهیر زنش را طلاق می‌دهد که آزاد باشد با هر کس می‌خواهد ازدواج کند. بعد هم زن اصلا به کربلا نمی‌آید و مطابق منطق عقلی خداحافظی پرسوزوگدازی دارند و تمام.


3- شبِ عاشورا درست از فیلم‌های ژانر دفاع مقدس گرفته شده است. حاجی و سید و شب تاریک و حلقه‌ی دور هم و پرچم‌های رنگی در اهتزاز! تازه اصلا نقل خاموش کردنِ چراغ یک نقل ضعیف از یک کتابِ بی‌سند است که آقای میرباقری برای خودش آن را اضافه کرده و این بماند.

4- روز عاشورا، زهیر می‌جنگد و بعد برای نماز به دشمن پیشنهاد توقف جنگ می‌دهد. یکی نیست بگوید آخر از ساعتِ سرِ صبح اگر جنگی بوده در آن دشت، پس کو جنازه‌ها؟ کو میدان جنگی؟ چرا دشت مثلِ دلِ ما صافِ صاف است؟ جوری که آماده است شخمش بزنی و دانه بکاری و گندم بچینی.

5- و تاریخ می‌گوید شمر خودش رأس کسی بود که با نماز خواندن یاران حسین مشکل داشت و اجازه نداد. حالا شمر راضی می‌شود. عمرسعد هم راضی می‌شود. ولی چی؟ یک پسربچه‌ای که هنوز مو به صورتش نیامده بی‌خیال نمی‌شود و زیر پای بابا می‌نشیند و خرش می‌کند و القصه. این هم لابد به خاطر آن گنجانده شده تا بعدها که مختار خدمت این پسر (حفص بن عمر) رسید مخاطبان توجیهی داشته باشند.

6- و از همه خنده‌دارتر این‌که امام نمازِ ظهر عاشورا را که نمازی در وضعیتِ جنگی است، یا به اصطلاح فقهی نماز خوف بوده، همراه زنان برگزار می‌کند. یکی نیست بگوید یعنی امام نگرانِ جان زن و بچه نبوده که آن‌ها را در خیمه‌ها نگه‌ دارد؟ اصلا کجای تاریخ نمازِ ظهر عاشورا را با زن و بچه خوانده‌اند؟ نمازِ خوف را مگر با زن و بچه می‌خوانند؟ (نماز خوف: نماز در شرایط خاص و خطرناک که مانند نماز شکسته است.)

7- و حتی خنده‌دارتر از آن  این‌که در صفِ اول زنان (صفی که هیچ وقت وجود نداشته) نه بانوانِ بنی‌هاشم که زنِ زهیر نشسته است. زنی که اصلا در کربلا نبوده و نمازی که اصلا درش زن‌ها نبوده‌اند و معلوم نیست حکمتِ دراماتیکِ گنجاندنِ این صحنه‌های بی‌ربط چه بوده؟ و تازه اگر زن‌های روبنده‌داری که در صف اول هستند، همان بانوانِ هاشمی باشند، یکی نیست بگوید آخر مسلمان‌ها، این مخدّرات به چه مذهبی نماز می‌خوانده‌اند؟ در مذهب شیعی که پیشانی باید به خاک برسد و نمازِ با روبنده درست نیست.

8- بی‌سلیقگی هم از این بیشتر می‌شود که زهیر دارد با دشمن می‌جنگد و زن‌ها زنِ او را در برگرفته‌اند و او هم با هر دشمن‌کشیِ شوهرش، لبخندی می‌زند انگار نه انگار که این جنگ، نه جنگی است که احتمالِ پیروزی یا شکست داشته باشد، بلکه جنگی است که مرگ و قتل و شکست در آن حتمی است و این را عددِ نابرابر (و خیلی هم نابرابرِ) دو سپاه روشن می‌کند. حالا واکنش‌های خوش‌خیالانه‌ای که آقای کارگردان به زنِ زهیر داده تا آن جور لبخند بزند و شادی کند و وقت مرگ شوهرش هم به خاکِ عزا بنشیند! منطق حکم می‌کند چه بگوییم؟

9- بگذریم از این‌که خیمه‌گاه حسینی در گودالی گذاشته شده که در نمای مقاتله و رزم، هیچ از آن دیده نمی‌شود و علقمه که در واقع نزدیک است به خیام، اصلا معلوم نبود و تازه  از همه جالب‌تر این‌که گروه صحنه انگار یادشان رفته بود برای بی‌چاره سپاهیان عمرسعد هم خیمه‌گاهی بسازند تا مجبور نشوند نه روزِ تمام زیر ظلّ آفتاب، پوست برنزه کنند. آخر ناسلامتی این‌ها هم سایبانی می‌خواسته‌اند نه این‌که فقط یک سایبان برای آقای عمرسعد بگذاریم و بقیه را بی‌خیال شویم. این هم از طراحی صحنه.

10- و اصلا طراحی جنگ زهیر با دشمن را و آن همه حرکت نمایشی و پهلوان‌بازی‌های دلیرانه را به عهده‌ی مخاطب می‌گذارم. اگر برای مخاطب باورپذیر بوده که هیچ، و اگر ردّ پای ورزش‌های رزمیِ چین و ماچین را در آن ندیده باز هم هیچ.

 

این ده نمونه مشتی از خروار است. اصلا چه کوتاهی‌یی بزرگ‌تر از این‌که تصویر رزمِ کربلا که نقطه‌ی حساسِ سریال است و بودجه‌ی جداگانه‌ و زمانِ مجزایی دریافت کرده تا ماندگار شود، این طور بی‌حس و حال و گاه ساده لوحانه تصویر شود؟ باید حدس می‌زدم با به‌به و چه‌چهی که مسئولین محترم صدا و سیما از این  اثر می‌کنند کار به سمتِ مجموعه‌ی «یوسف پیامبر» اثر جناب سلحشور میل کرده باشد. می‌ترسم این روند به آینده‌ی مختارنامه تبدیل شود و از طرفی امیدوارم صحنه‌های کربلا صرفا به خاطر تحمیلی بودن و این‌که شاید به میل مدیران سازمان اضافه شده به این شکلِ نچسب و ناجور به سرانجام رسیده باشد و روالِ کلّی اثرِ میرباقری از چنین سکانس‌های مفتضحی مجزا باشد.

ما خیلی از ضعف‌ها را نگفتیم. این‌که زنِ زهیر چه‌طور اسیر شده و بعد آمده دوباره همان‌جا در بیابان خیمه زده و آخر چه توجیه دراماتیکی دارد؟ این‌که چه دلیلی برای حضورِ زن زهیر بود جز یک فلاش‌بکِ ناتوان و ناموفق؟ چرا بیان دراماتیک باید به نفعِ نشان‌دادنِ صحنه‌هایی (که تازه از پس‌شان بر نمی‌آییم) قربانی و الکن شود؟ چرا مسجدالحرام دیوار دارد؟ حال آنکه نخستین بار در زمان عبدالملک اموی بوده که دارای دیوار شده. چرا از محمدرضا شریفی‌نیایی استفاده کردید که نه صدایش را می‌خواستید و نه تصویرش را؟ (صدایش را که دوبله کرده بودند و تصویرش را هم آن‌قدر در گریم پوشانده بودند که علی‌الظاهر قرار نبوده چیزی از او دیده شود و حق هم داشته‌اند چرا که ممکن بود صحنه‌های غم‌انگیز به یاری حافظه‌ی مردم و لطفِ اخراجی‌های یک و دو و سه و ...  به صحنه‌های خنده‌دار و مفرح بدل شود.) و و و این رشته سرِ دراز دارد.

حالا برگردیم به حرف مراجع مذهبی. پیش از دیدنِ این قسمت من هم مثلِ خیلی‌ها تصور می‌کردم مراجع مذهبی باید در این موردِ بخصوص طرزِ تفکرشان را عوض کنند. اما وقتی می‌بینم که صحنه‌های مربوط به زهیر تا این‌اندازه حرص‌درآور شده‌اند می‌ترسم صحنه‌های حساس عباس بن علی (ع) که شخصیت حساسی برای مردم بوده و هست باز هم به همان اندازه افتضاح از کار درآمده باشد و به مراجعِ مذهبی بابتِ هر گونه اعتراضی حق می‌دهم هرچند انگیزه‌های‌مان متفاوت باشد.

در تاریخِ‌ هنرِ دینی، محتشمِ کاشانی با نظمش و بهرامِ بیضایی با توصیفی که از کربلا در فیلمنامه‌ی منتشرِ روز واقعه می‌دهد، تنها با قلم کاری کرده‌اند که میرباقری با آن هم بودجه و امکانات، خرابش کرده است. حتی در مورد فیلمِ شهرام اسدی، روز واقعه، من که آن چند دقیقه‌ی آخر کار را و نمایش مهیب، هول‌انگیز، هراس‌آور و وحشتناک از کربلا را که انگار نفخ صور و صحرای محشر را به تصویر کشیده با همه‌ی صحنه‌های کربلا در مختارنامه عوض نمی‌کنم.


javahermarket

نوشته شده در دو شنبه 6 تير 1390برچسب:,ساعت 12:38 توسط مجهول| |

این‌که داوود میرباقری که بود و چه کرد، بماند. این که حالا کیست و چه می‌کند، مختصرا موضوعِ این یادداشت است.

 

فریبرز عرب نیا در نقش مختار

 

  

نگارنده‌ی این یادداشت باور دارد (و خدا کند این باور اشتباه باشد) که میرباقری، خودآگاهی اندکی دارد از کاری که در امام علی انجام داد. البته تا این‌جای قضیه، مختارنامه چند سر و گردن از بقیه‌ی آثارِ تاریخی بالاتر است. اما جوری هم نیست که میرباقری بگوید همه‌ی آثاری که ساخته یک طرف، و مختارنامه یک طرف. مختارنامه در رسیدن به استانداردهای امام علی هنوز لنگ می‌زند.

بگذارید از کلی‌گویی دست برداریم:

 

الف) بازیگری و معجزه‌ی دوبله

خاطرم نمی‌آید در امام علی بازیگری بوده باشد که مناسب‌ترین گزینه برای نقشش نبوده باشد. اما در مختارنامه روال کار به این قرار نیست. بازی‌های تئاتری امام علی (و بازیگرانِ تئاتری‌اش) که به نوعِ نگاهِ غیرتحلیلی و بازنمایانه‌ی میرباقری مناسب‌تر می‌آید، جایش را داده به بازیگرانی که از سینما و تلویزیون آمده‌اند و برای نوعِ نگاهِ دیگری مناسب‎اند. اتفاقا جایی هم که نقطه‌قوتِ میرباقری است (مخصوصا در مورد فرهاد اصلانی) بازیگرانی است که پیشینه‌ی تئاتری قابل توجهی دارند.

تازه باید قبول کرد که خیلی از  نقش‌های امام علی را دوبلورهای کارکشته‌ی آن زمان، زنده کردند. اگر نبود منوچهر اسماعیلی، ژرژ پطرسی، بهرام زند، مینو غزنوی و ... آیا امام‌علی همان امام‌علی بود که می‌شناسیم؟ به همین دلیل است که بازیگری در مختارنامه کیفیت پایین‌تری دارد. نمونه‌اش انبوهِ دیالوگ‌هایی است که آکسان‌گذاری اشتباه دارد و از دستِ کارگردانِ شخیص ما در رفته است. وقتی کاری دوبله می‌شود، طبیعتا وقت بیشتری روی نحوه‌ی ادای دیالوگ‌ها نیز صرف می‌شود و نتیجه بهتر است. البته زمانه عوض شده و امروزه در دنیا چندان از دوبله استفاده نمی‌شود. اما ما که هیچ جای‌مان به «دنیا» نرفته. دست‌کم چرا این حُسنِ کارهای قدیمی را خراب کنیم؟

 

ب) طراحی صحنه

 

کوفه‌ی امام علی، بازسازی یک شهر نبود. خودِ آن شهر بود. شهرهای دیگرش هم. مکان‌هایش هم. حتی ماکت‌های ناشیانه‌اش هم. بافتِ کهن در طراحی همه‌ی صحنه‌ها اعمال شده بود. اما نگاهی به قصرِ نوسازِ دارالاماره‌ی کوفه بیاندازید. کوشکِ سفیدِ والیِ امام حسن، سیاه‌چال زندانیان زندان والیِ امام حسن (که بیشتر به سیاهچاله‌های اشقیا می‌خورد) و چه و چه و چه. البته تصویر خانه‌های غیراشرافی و معمولی در مختارنامه قابل‌قبول است.

 

ج) طراحی لباس

اصلا در مورد دو مورد بالا، هر چه گفته شد اشتباه. ولی شما را به خدا، این لباس‌های گل‌من‌گلی و رنگ‌های تند و تیز و یک دست که به تنِ اشقیا شده و اولیا هم کمابیش از آن محروم نمانده‌اند شما را به تاریخ می‌برد؟ اگر می‌برد که هیچ، این یک قلم هم اشتباه.

 

 مختارنامه

د) موسیقی

ولی هیچ امکانش نیست که در این یک مورد کوتاه آمد. موسیقی مختارنامه ضعیف نیست. بی‌هویت است. جاهایی خوب است و به صحنه‌ی مربوطه می‌خورد. جاهایی بی‌ربط و جاهایی هم افتضاح است. فقط کافی است صحنه‌ی کربلا را در قسمت نهم نگاه کنید که موسیقیِ روی آن گاهی با صحنه‌های اندوهناکِ سریال‌های خانوادگیِ تلویزیون رقابت نفس‌گیری می‌کند. چنین بی‌احتیاطی بزرگی از میرباقری بعید بود.

 

و بگذریم.

این متن، صرفا یک یادداشت است. قرار نیست نقد دقیقی به عمل بیاید. دلیلش هم این است که هنوز برای قضاوت زود است. اما یک نکته هست که باید گفت. و آن‌اینکه چه مختارنامه و چه هر سریالی که در تلویزیون ساخته می‌شود، از امکانِ تحلیل موقعیت، باز می‌ماند. این شاید به خاطر نفسِ تلویزیون باشد. ولی نه! سریال‌هایی هم هستند که به  این وضعیت ایدئال نزدیک شده‌اند. مثلا «روزگارِ قریب» تحلیلِ یک روزگار بود به صورتی که واقعیت، خودش را بی‌پرده به نمایش می‌گذاشت. چنین کیفیتی در آثار تاریخ اسلامی ما هنوز یافت نشده. شاید امام علی به آن شرایط نزدیک شده بود. شاید.

اما مشکل بزرگ مختارنامه از همین بی‌تحلیلی بیرون می‌آید. شاید به میرباقری نشود خرده گرفت. سبکِ کاری او بازنماییِ نمایشی است و نه تحلیل. شرارت در عمرسعد و ابن زیاد، از کدام منشأ نشأت می‌گیرد؟ اعتقادِ مختار به آل علی، از کجاست؟ تردیدش از کجاست؟ او کجای قضیه ایستاده؟ شاید به جای مختارنامه، باید «روزگارِ مختار» را ساخت. ما به تحلیل تاریخ محتاج‌تریم تا به صرفِ بازنماییِ آن. یادمان باشد منظورمان فقط نشان‌دادنِ کوچه و بازار و آدم‌های کوچه و بازار نیست. منظورمان تحلیلی است که در دلِ برخوردِ آدم‌ها و شکل‌گیری درام، وحشت‌های نهفته در آدمی را و هراس‌های یک روزگار را، افشا می‌کند.

javahermarket

نوشته شده در دو شنبه 6 تير 1390برچسب:,ساعت 12:37 توسط مجهول| |
«کیمیا»ی من، «کیمیا»ی شما
گپی با دوست داران کیمیایی به بهانه اکران «جرم»
بعضی‌ها می‌گویند یا کیمیایی را دوست داری و سینمایش را می‌پسندی و یا دوستش نداری و فیلم‌هایش آزارت می‌دهد. نمی‌دانم این سخن تا چه میزان درست است و در پی تحلیل و تفسیر آن نیز نیستم. فقط می‌خواهم بگویم حکایت آدم‌هایی مثل من که کیمیایی را دوست دارند و فیلم‌های اخیرش آزارشان می‌دهد چیست؟!
 
 

اینکه یک فیلمساز خوب فیلم بد بسازد، جرم نیست. اینکه یک فیلمساز خوب چندین فیلم بد هم بسازد، جرم نیست. ولی اینکه کیمیایی این همه فیلم بد بسازد جرم است!

از همان روزهای جشنواره که «جرم» را دیدم تا امروز، و اصلا راستش را بخواهید از خیلی سال‌های قبل‌تر که کیمیایی را شناختم و آثار قبلی و بعدی‌اش را دیدم، همیشه یک بغضی همراهم بود. بغضی که به خاطر آثار چند دهه اخیر فیلمسازیِ کیمیایی در گلویم خانه کرده بود و همچنان با من است. می‌دانید میان کیمیایی که من دوستش دارم و کیمیایی که امروز فیلم می‌سلزد تفاوت بسیار است.

من آرزویم این است که به جای فیلم‌های لوده و دروغ‌های جعلی که بر پرده‌ی سینماهای ایران نقش می‌بندد، فیلم‌های مستقل و آثاری بیایند و فروش کنند که دست کم حرف و سخنی برای بیان دارند. «جرم» کیمیایی حرفی برای گفتن دارد و دوست دارم خوب بفروشد. اما واقعیت اینجاست که بر خلاف نقدهای مثبتی که سوی «جرم» روانه می‌شود، «جرم» فیلم خوبی نیست. خیلی از دوستان و طرفداران کیمیایی که این روزها «جرم» را بازگشت به سینمای کیمیایی می‌دانند و خوشحالند که پس از سال‌ها فیلمساز مهم سینمایمان فیلمی خوب ساخته، سخت در اشتباهند. «جرم» بازگشت به سینمای کیمیایی هست، اما نه بازگشتی باشکوه.  بیشتر شبیه به کپی‌برداری از سینمای او می‌ماند تا شبیه خود آن.

قصد ندارم در این یادداشت به نقد فیلم «جرم» بپردازم، بلکه می‌خواهم به بهانه‌ی آن، چند کلامی با طرفداران کیمیایی سخن بگویم. می‌خواهم به آنان بگویم این فیلمسازی که این سال‌ها و شاید در دهه‌های اخیر به نام کیمیایی فیلم می‌سازد، هرگز خود او نیست. و یا شاید اینکه کیمیایی‌ای که من می‌ستایم، نیست. ای کاش مار غلزی بود تا تقاضا می‌کردیم این فیلمساز نازنین دستش را در کیسه‌اش فرو می‌‌برد تا اگر مار او را زد بفهمیم که او کیمیایی نیست و اگر او را نزد، باور ‌کنیم  واقعا او همان کیمیایی‌ای است که ما می‌شناسیم.


 منم چاقوم تو دستم بازه!!!

بزرگواران، دوستداران و طرفداران فیلم «جرم»

شاید نزدیکترین شاخصه‌ی فیلم که می‌تواند او را نزدیک به سینمای کیمیایی نگاه دارد همین دیالوگ‌ها باشد، دیالوگ‌هایی از جنس او و زبان او. که البته همیشه با او بوده است. اما این‌ها هم نمی‌تواند دلیلی باشد که من باور کنم کیمیایی شما، کیمیایی من باشد. می‌شود از روی یک دست‌خط رونویسی کرد. از رو نوشتن هرگز شبیه دست‌خط اصلی نخواهد شد، اما در متن با یکی دو غلط همان است. آری، قصه‌ی «جرم» و دیالوگ‌هایش شبیه است، اما فیلم‌اش هرگز.

وقتی می‌گوییم چرا در فیلم پراید و پرشیا و کولرگازی  دیده می‌شود و یا اینکه بر روی دیوارنوشته شده است «سبوس برنج محسن». بر ما خرده می‌گیرید که این‌ها مهم نیست و حرف اصلی چیز دیگری است. اما من به شما می‌گویم اینها بسیار مهم است و اگر چنین شده است ناشی از شلختگی و بی‌حوصلگی است. شاید کیمیایی شما بی‌دقت باشد، اما کیمیایی من، هرگز شتاب و عجله‌ای ندارد و با دقت فیلم می‌سازد. تازه بماند که برخی از دوستان می‌گویند فیلمساز این کار را کرده تا با نشانه‌های امروزه به ما بگوید زمان فیلم همین اکنون است و فقط به خاطر اینکه نمی‌شود در حال حاضر این حرف‌ها را زد زمان فیلم را به عقب برده است. من هیچ نمی‌فهمم. شاید کیمیایی شما چنین کند، اما این تحلیل ببخشید ابلهانه، از کیمیایی من تبری می‌جوید. کیمیایی من بلند حرف می‌زند، از کسی ترسی ندارد و حقش را خودش می‌ستاند. راست می‌ایستد و ایستاده می‌میرد و می‌ماند. .

در پلانی از «جرم» که پسربچه‌ی قهرمان، مشغول بازی فوتبال است و پدرش بعد از سالها به دنبالش می‌رود و در آغوشش می‌گیرد، بچه‌هایی که داشتند با او فوتبال بازی می‌کردند بیش از سه بار مستقیم زل می‌زنند به دوربین. این دقیقا عین بی‌توجهی و بی‌کیفیتی است. این دیگر چه ربطی به سیاست و گذشته و حال و فردا دارد؟

کیمیایی من عاشق نماهای درشت است، نماهای درشت با حرف‌های درشت. و این به خاطر نزدیکی به قهرمان‌های داستان و حرف‌های آن است نه به خاطر ناآگاهی و بی‌توجهی. اما کیمیایی شما به نظر می‌رسد سینما هم نمی‌داند. کیمیایی من دانش آموخته مدرسه‌ی فیلمسازی است، او با فیلم دیدن بر روی پرده‌های لاله‌زار فیلمساز شده است و سینما را نه از قاعده که از متن می‌شناسد. اما کیمیایی شما چه کرده است؟ مگر می‌شود هفت، هشت دقیقه گفت‌گو را در نمای بسته دید، آن هم به صورت نمای مقابل و نمای معکوس و بدون حتی نمای معرف و تنها با تک نمایی خارج از صحنه‌ و بدون کارکرد. کیمیایی شما اصلا قاعده‌ی سینما نمی‌داند و دلیلی هم برای این تخطی از قواعد کلاسیک سینما نیز ارائه نمی‌دهد. خواهش من از شما دوستدارن «جرم» این است که یکبار دیگر به دیدن فیلم بروید و اینبار فیلم را از صندلی‌های جلویی سالن ببنید و دست آخر نیز در انتها برای فیلم دست بزنید. اما شک نکنید که چشم‌هایتان خسته شده و کمی درد می‌کند میگرنتان(اگر داشته باشید) عود کرده و سردرد آزارتان می‌دهد. کجای سینما دیده‌اید فیلمی آن هم با این ساختار، این همه نمای بسته داشته باشد. غالب نماهای فیلم، نمای درشت از صورت بازیگرها و در باز ترین حالت نمای متوسط آنهاست. جز چند پلان آن هم برای معرفی، دیگر هیچ نمای بزرگتری از اینها نمی‌بینیم. مگر می‌شود بیش از هشتاد درصد یک فیلم نمای بسته‌ی بازیگر باشد.

http://www.cinemanegar.com/files/photobank_101.jpg


کیمیایی من، بازی بازیگرهایش همیشه چشم‌نواز و همدلی برانگیز است. اما کیمیایی شما چه طور؟ صادقانه بگویید آیا بازی پولاد در نقش قهرمان اصلی آثار دهه‌ی اخیرکیمیایی‌تان قابل دفاع و چشم نواز است. آیا بازی شبنم درویش در نقش ملیحه در «جرم»، زیبا و باورپذیر است؟ آیا از بازی پسربچه‌ای که نقش فرزند رضا سرچشمه را بازی می‌کند خنده‌یتان نمی‌گیرد؟ فیلمسازی که من دوستش دارم دیوار هم در آثارش نقش بازی می‌کرد. چه برسد به یک پسربچه‌. به راستی به جز حامد بهداد که قامت نقش بر تنش نشسته است و جز معدودی بازیگرقدیمی که غالبا خوبند، کدام نقش خوب است؟! کیمیایی من نه کارگاه آزاد بازیگری داشت نه هیچ‌گاه بر روی سن و صحنه‌ای جایزه و تقدیر و چیزی گرفت، اما همیشه در کنار تماشاگرانش پرستیده می‌شد. همیشه استاد خطاب می‌شد و بدون هیچ گارگاه آزاد و غیر آزادی درس می‌داد.

آری، میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است. کیمیایی من انسان نوستالژیکی است، دوست دارد در چشمان مخاطبش زل بزند و با قلب و روحش او را بخواند. اما کیمیایی شما انسان سالخورده‌ای که با بی‌حوصلگی و شلختگی فیلم می‌سازد و بزرگ می‌نویسد فیلمِ ِ مسعود کیمیایی. کیمیایی من فیلم خودش را می‌ساخت، اما برای خودش نمی‌ساخت. اینکه فیلمش چندمین ساخته‌ی اوست مهم نبود. این مهم بود که این چندمین ساخته‌ی او چگونه فیلمی است.

کیمیایی من هیچگاه دمده، کهنه و قدیمی نمی‌شود، چه با حال و هوای امروز فیلم بسازد، چه در حال و هوای چهل سال پیش. اما کیمیایی شما دمده و تکراری است. کیمیایی من، خود به واقع یک کیمیا است، اما کیمیایی شما دست به خاک بزند ِگل می‌شود.

اگر قرار باشد بهترین آثار سینمای ایران را برشماریم. از کیمیاییِ من، حداقل دو اثر شاخص را می‌توان در آن میان نام برد. مگر می‌شود از «قیصر» و «گوزنها» چشم پوشید و یا «داش آکل» و.... را نادیده گرفت. اما از کیمیایی شما شاید بتوان در بین آثار متوسط سینمای ایران به زور، چند اثری را جای داد. شاید «جرم» هم یکی از آن‌ها باشد، فیلم بسیار متوسطی  که توسط فیلمسازی ساخته شده که تنها اسم بزرگی را به همراه می‌کشد.

بزرگوارن و طرفداران عزیز «جرم»، «جرم» را ببنیم ولی زیاد بزرگش نکنیم. «جرم» تنها رونوشتی از روی دست فیلمساز مهمی است که سالهاست فیلم خوبی نساخته است. باور کنید کیمیایی شما مدت‌هاست که تمام شده است. حالا اگر کمی شبیه‌تر به آن چیزی است که از قبل می‌شناسید ذوق نکنید و جشن بر پا نکنید. عروسی را که برایش جشن گرفته‌اید داماد ندارد.

اما کیمیایی من، هیچگاه تمام نخواهد شد. حال اگر بازهم فکر می‌کنید من یاوه‌ سرایی می‌کنم و غرض می‌ورزم، خواهش کنید از کیمیایی خودتان که بیاید و دستش را در کیسه‌ی مار قازی فرو کند تا اگر کیمیایی شما همان کیمیایی من است،  ته نگاه و ته دل من و امثال من دیگر چیزی نماند.

 


 

javahermarket

نوشته شده در شنبه 4 تير 1390برچسب:,ساعت 16:11 توسط مجهول| |


قالب وبلاگ

download

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

ویندوز جدید و عالی Windows X pro 2011

ابــزار وبــلاگ ها !

دریافت کد این آهنگ