وادی خاموشان
بکوش تا عظمت در نگاه تو باشد نه در آنچه به آن می نگری
اسپانيا با هفتصد سال شكوفايى، چهارصد سال تبعيد و تقريباً سه دهه تجديد حيات، تنها كشور اروپاى غربى است كه اسلام بخش مهمى ازتاريخش را تشكيل مىدهد. امروزه 600 هزار مسلمان كه يك سومشان مليت اسپانيايى دارند با افسانه آل آندلس در مبارزه هستند و در پىآن هستند كه جاى خودشان را در اين جامعه پيدا كنند. در سراسر اسپانيا 200 انجمن مسلمان وجود دارد كه هر كدام براى خود نمازخانهاىدارند. البته مساجد متعددى ـ اگر چه كوچك ـ نيز وجود دارد. در حقيقت كسى تعداد اين مراكز را نمىداند. بين 200 تا 400 مكان دعا و نمازدر نقاط مختلف اسپانيا وجود دارد كه اغلب كوچك، محقر و يا حتى پنهانى هستند كه با مراكز فرهنگى اسلامى و مساجد بزرگ شهرهايىنظير مادريد، والنسيا، فوئنخيرولا، ماربيا، جزاير قنارى، سئوتا و مليله متفاوت مىباشند. ولى بهتر است در اين رابطه مسأله معمارى و ظاهرساختمانها را فراموش نمود. زيرا مسجد براى مسلمانان مفهومى فراى يك فضا و مكان است. بلكه ذرهاى از زندگى اوست. اشتباه نكنيد.مسجد مانند كليسا نيست. مسجد مكانى است براى گردهمايى، براى يكدستى اجتماعى و اتحاد جامعه. نماز جماعت براى يك مسلمان 27برابر نماز فرادى ثواب دارد (به قول يك امام جمعه مراكشى). يك امام جماعت مىگويد: "اسلام، دين عقيده و عمل است"، "غرب مىخواهد كه ما دين را به زندگى خصوصىمان محدود كنيم. ولىفراموش مىكنند كه براى يك مسلمان، اصل و اساس دين، ابعاد اجتماعى آن است وگرنه كه اسلام نيست". اولين جايى كه يك مهاجر مغربى بدون پول و بدون واسطه دنبالش مىگردد، مسجد است. جايى كه همه از فلان رئيس بانك عربى بارولكسى كه به مچش بسته گرفته تا مهاجر تازه از راه رسيده محروم فرارى، با هم زانو زده و با پاى برهنه و پيشانى بر زمين نماز مىخوانند. مسجد جايى است كه در آن يك مهاجر سعى مىكند كه فرزندانش، زبان مادرى و خدايشان را فراموش نكنند. مفهوم مسجد با تفسير خشكى كه مذهب كاتوليك از كليسا به عنوان يك مكان مقدس ارايه مىدهد، متفاوت است. هر جايى مىتواندمسجد باشد. يك گاراژ، يك انبار، سالن منزل و... منصور اسكودرو، يك اسپانيايى مسلمان مىگويد: "سراسر كره زمين مسجد است". بهقول جوردى مورالس، مردمشناس اجتماعى اهل بارسلون و نويسنده كتاب "مسلمانان بارسلون" تنها شرط اين است كه چند نفر پيرو اسلامبا هم در محلى گرد هم بيايند و آن را به يك جايگاه اجتماعى تبديل كنند. امام جماعت هم كه مسئول هدايت نماز جمعى است با كشيشها فرِ دارد. در اسلام شيوه سركردگان كليسايى وجود ندارد، نه پاپ و نهكشيش و نه... امام مسجد را مردم با توجه به تجربه و درجه روحانى وى انتخاب مىكنند. يك حقوِبگير است و داراى زن و فرزند است و دراسپانيا بين 400 تا 100 يورو حقوِ مىگيرد. معمولاً در همان مسجد زندگى مىكند. در كشورهاى اسلامى دولت چهارچوب عمليات امام راكنترل و مشخص مىكند. در مراكش وزارت امور اسلامى خطبههايى را كه مىبايست اين افراد در نمازهاى جمعه ايراد كنند، نيز مشخصمىنمايد. در اسپانيا يك امام مىتواند يك تحصيلكرده ليسانسيه دانشگاه الازهر قاهره يا دانشگاه فاس و يا يك مهاجر مراكشى بدون اجازهاقامت و... باشد. نظارت و كنترلى وجود ندارد. در خطبههاى هفتگى امامهاى جماعت از هر مطلبى كه بار سياسى ـ مذهبى داشته باشد وميل داشته باشند مىتوانند براى نمازگزاران صحبت كنند. در كاتالونيا با تنظيم و امضاى معاهدهاى بين شوراى اسلامى كاتالونيا (كه نماينده 40 امام است) و دولت خودمختار كاتالونيا، سعى شدهاست كه اين گرايش خودكامگى تعديل و تصحيح شود و امامان زبان كاتالان آموخته و از جانب ديگر پايه و اساس فرهنگى كشور را بشناسندكه بتوانند مانند پلى بين مهاجران و جامعه جديد باشند. مخالفان اين معاهده اظهار مىكنند كه امامى كه اين پيمان را امضاء كرده (محمد رسايى) الگوى الحاِ به جامعه نمىباشد. براى بخشنوآور اسلام در اسپانيا "اين شورا نمونه هيچ چيز نيست و عربستان سعودى از راه دور آن را كنترل مىكند". اسلام در اسپانيا يك پازل است. افراد آن به مناطق جغرافيايى گوناگون، اوضاع اقتصادى، اجتماعى مختلف تعلق دارند. به زبانهاىگوناگونى صحبت مىكنند و از نظر فرهنگى و گرايشات سياسى، نفوذ كشورها و سازمانهاى اسلامى متفاوت است. علىرغم اينكه از 11سپتامبر 2001 به بعد حضور مسلمانان از ديدگاه برخى يك تهديد محسوب مىشود، يكپارچگى مسلمانان در اسپانيا بسيار ناچيز است. يكگرايش رسمى وجود ندارد و پولى در كار نيست. يك مطلب ديگر توزيع وسايل آموزشى است كه از طريق آلمان و آمريكا از مصر و عربستان مىرسد كه همان پيام 80 درصد امامانمساجد است و براساس تفسير خشك از قرآن است. مدلى كه عربستان سعودى آن را تأمين مالى مىكند. مسؤولان اسلامى در اسپانيا قبولدارند كه مدل عربستان سعودى همان تفسير خشك قراردادى است ولى از جانب ديگر نسبت به قوانين نيز احترام مىگذارد. هر مسجد، هر انجمن اسلامى يك خلافت مستقل است و اغلب هم با مسجد همسايه اختلاف و جنگ دارند. هر امام به نظر خود درجهيك است و به قدرت و استقلال خود در مقايسه با ضعف بقيه فخر مىفروشد. در اين رابطه سه مثال از گفتههاى سه امام مىآوريم: امام خيابان Meridiana بارسلون: "در سراسر اسپانيا حتى 6 امام مفيد و كارامدوجود ندارند. امام مسجد سئوتا: "99 درصد امامها براى كارشان آمادگى ندارند". امام مسجد ماربيا: "امامهايى كه در اسپانيا هستند بىسواد وبسته مىباشند و به كار الحاِ مهاجران به جامعه كمك نمىكنند". بعد از مسأله امامان به معماى گوناگونى پيروان بپردازيم. مجموعهاى گيجكننده از كسانى كه به اسلام گرويدهاند، اسپانيايى شدهها(افرادى كه مليت اسپانيايى گرفتهاند)، گذرىها و مهاجرانى كه آموزش و سنتهاى كشورهايشان را به دنبال مىآورند، كوكتلى از دين و سنتو آداب آبا و اجدادى است كه مىتواند از اجبار زن به حجاب تا بدرفتارى را در خود جاى دهد. با امامهايى كه صحبت شده، مىگويند ايناسلام نيست. اسلام مسأله تساوى احترام به زن را اجبار مىكند. اينها آداب و رسوم است. امامها اين حرف را تكرار مىكنند ولى سؤال ايناست: دين در چه نقطهاى از سنت و رسوم اجتماعى جدا مىشود. كجا اولى آغاز مىشود و دومى كجا به پايان مىرسد؟ پيام واحد در قرآناست كه حلقه اتحاد يك دين بدون قدرت مركزى است. به دنبال آن همانقدر كه فرقههاى اسلامى وجود دارد، مسلمانان مختلف هم وجوددارند. در اسپانيا به طور كلى سه گروه وجود دارند: مهاجران مراكشى كه رقمشان به 300 هزار نفر مىرسد، بايد يكى از اين سه گروه را انتخاب كنند. ساعت 39/14 يك روز جمعه ماه ژوئن، نماز جماعت در حدود 30 نمازخانه مادريد آغاز مىشود. هزاران مترمربع با سطح مرمرى مراكزاسلامى مادريد را كه به مسجد M-30 معروف است و بزرگترين مركز اسلامى اروپا محسوب مىشود، تشكيل مىدهد. اين مسجد در سال1992 افتتاح گرديد و داراى مدرسه براى 300 دانشآموز، كتابخانه، سالن اجتماعات، رستوران، كافه تريا و سالن ورزش مىباشد. محمدالعفيفى ديپلمات مصرى در نهايت سردى اظهار مىكند: "ما يك شركت خدماتى هستيم". اين ديپلمات كه كت و شلوار شيكى به تن دارد وساعت طلا با آرم سعودى روى مچش بسته است در حقيقت رأس اين مركز محسوب مىشود. يك اسپانيايى مسلمان به نام هاشم ابراهيم كابرا نويسنده كتاب "پاراگرافهاى مغربى جديد" در رابطه با اسلام مىگويد: "اين همنوعى ديگر از تفكر واحد است". سرمايهگذارى عربستان در اين زمينه بيست ميليون دلار است و بودجه ماهيانهاى نزديك به 400 هزار يورو دارد. سلطان فهد عربستانتا اين لحظه 210 مركز اسلامى و 1359 مسجد ديگر را فاينانس نموده است. "هدف از اين سرمايهگذارى چيست؟" به اين سؤال خديجهگاندلا يك خانم اسپانيايى كه از سال 1979 مسلمان شده و در حال حاضر از وكلاى دعاوى كنگره اسپانيا مىباشد، پاسخ مىدهد: "اين مهرشناسايى ملى عربستان است. پشت تمام وقايعى كه در دنياى اسلام در سطح جهان رخ مىدهد عربستان ايستاده است. اسلام سعودىوهابى پرنفوذترين اسلام در سطح دنياست. هدف سعودىها تسلط ايدئولوژيك است و اين پيام بنيادگرايى در اسپانيا تكرار مىشود كه بااجتماعى كه در آن حكومت قانون و قانون اساسى برقرار است، منافات دارد". هزاران مسلمان مراسم نماز را در اين مسجد به سمت مكه كه شبيه به مسجد كوردوبا است، آغاز مىكنند. اكثر آنها جوانان متعلق بهشمال مراكش مىباشند. امام اين مسجد يك مصرى است كه در عربستان آموزش ديده است و حتى اسپانيايى نيز خوب صحبت نمىكند. درمقابل مسجد يكسرى اتومبيلهاى پلاك ديپلماتيك مدل بالا وجود دارد. يكى از مهاجران مراكشى به صورت شوخى مىگويد "آمدهاند تاكارت بزنند". همزمان با آن مراسم نماز در خيابان Anastasio Herrero نيز آغاز مىشود. در اين خيابان مسجد ابوبكر كه در سال 1988 افتتاح گرديدقرار دارد. اين مسجد در ساختمان قديمى يك كارخانه مبلسازى در منطقه Tetuan شهر مادريد ساخته شده است. در اين منطقه بسيارى ازمسلمانانى كه در ارتش فرانكو خدمت مىكردند بعد از پايان جنگ داخلى مستقر گرديدند. اين مسجد از سوى همان شهروندان سورى، اردنىو فلسطينى كه در دهه 60 و 70 بورسيه رژيم فرانكوبودند و با كمكهاى نقدى كشورهاى مسلمان ساخته شد. در اين مسجد همه چيز نسبت به مسجد M-30 ساده و حقيرتر است. مهاجران بيشترين كسانى هستند كه به اين مسجد رجوع مىكنند واكثر برنامههاى اجتماعى اين مركز براى آنها مىباشد. سيستم دعوت به اسلام آنها سيستم سنتى است. آنها برنامههاى خود را براى افرادىكه از همه چيز نااميد شده و حتى به چپ و سنديكاها اعتقاد ندارند طراحى مىكنند. افزايش گروههاى افراطگرا در مراكش نمونهاى روشن ازآن مىباشد. در رأس اين مسجد رياى تاتارى يك اسپانيولى 54 ساله كه اصليت وى سورى مىباشد قرار دارد. او در سن 17 سالگى براى تحصيل دررشته پزشكى به آستورياس (شمال اسپانيا) آمد. تاتارى مسؤول تمام رويدادهاى مرتبط با اسلام در اسپانيا از دهه 70 تا به حال مىباشد.اولين انجمنهاى مسلمانان در اسپانيا، اولين نمازخانهها، ارتباطات با دولت، مبارزه با اسپانيايىهاى مسلمان شده براى كنترل اسلام دراسپانيا و امضاء توافقنامه با دولت در سال 1992 براى يكسان كردن حقوِ مسلمانان همانند كاتوليكها از كارهاى وى است. اگرچه اينتوافق به دليل فقدان پشتوانه مالى، از كارايى لازم برخوردار نبوده است. گفته مىشود كه تاتارى به شاخه اخوانالمسلمين وابسته است. اخوانالمسلمين يك سازمان مخفى است كه در سال 1928 در مصر تشكيلشد و هدف آن ترويج اسلام و مبارزه با سكولاريزاسيون (جدايى دين از سياست) در جهان مىباشد و خواستار برقرارى قوانين اسلامى براىهدايت جوامع است. او سؤالات حساس را پاسخ نمىدهد و از آنها مىگذرد و مىگويد اين مركز را به عنوان يك مركز مذهبى نگاه نكنيد.اينجا مركزى اجتماعى و آموزشى مىباشد و اميدواريم در آينده بتوانيم دانشكده مطالعات اسلامى را در اينجا تأسيس نماييم. سؤال: آيا اين دانشكده از سوى عربستان يا ايران كنترل خواهد شد؟ پاسخ: از سوى خود ما كنترل خواهد شد. ما ترجيح دادهايم كه مستقل و دور از سياست باشيم. مىخواهيم يك اسلام عميق و سنتى كهمصنوعى از ديگر كشورها نباشد در اسپانيا برقرار كنيم. وى مىگويد در نمازخانه الامام واقع در شهر ويالبا (مادريد) مىتوان اسلام واقعى و عمومى را مشاهده كرد. اسلامى نيز كه در شهرهاى TALAYVELA, BEMBIBRE (كاسرس)، ONTENIENTE (والنسيا) يا EJIDO (آلمريا) مشاهده مىشود. در اين شهرها مىتوانكارگران مهاجر را ديد. زنان كمتر به مسجد مىروند و براى آنها محل ويژهاى مشخص شده است در نمازخانههاى حقير حتى اين محل نيزبراى زنان وجود ندارد. راز ديگرى به غير از اين وجود ندارد. در يك آپارتمان همكف كه زمينهاى آن با فرشهاى قديمى پر شده است، يك اتاِ كوچك بهعنوان نمازخانه وجود دارد. امام آن نمازخانه يك شهروند 31 ساله مراكشى است كه شغل وى باغبانى است. بعد از مراسم نماز وقت كافىبراى صحبت از گذشته و كشورى كه آن را ترك كردهاند، وجود دارد. يك سوم از مراكشىهاى مقيم اسپانيا و 15 هزار پاكستانى در ايالت كاتالونياى اسپانيا بسر مىبرند. در كل 150 هزار مسلمان در اين ايالتزندگى مىكنند. كاتالونيا امروزه به يكى از بزرگترين مراكز اسلام در اسپانيا تبديل شده است. 80 درصد از مهاجران جديدى كه وارد اين ايالتمىشوند، متعلق به كشورهاى اسپانيايى زبان نمىباشند. خيلى از آنها بيش از 40 سال است كه در كاتالونيا بسر مىبرند. مسؤولان اسلامىدر اين ايالت مىگويند كه در كاتالونيا 126 نمازخانه وجود دارد ولى هنوز هيچ مسجدى در اين ايالت ساخته نشده است. در يكى از محلات قديمى شهر بارسلون به نام EL RAVAL دو نمازخانه متعلق به پاكستانىها وجود دارد. فاصله بين آنها تنها دو خيابان مىباشد. خود اين امر نشاندهنده اختلاف بينمجامع مذهبى مىباشد. اقبال محمد، يك آشپز 36 ساله پاكستانى و مسؤول انجمن "راه صلح" مىگويد: اگر بردبار نباشى نمىتوانى مسلمان خوبى باشى. اقبالارائهكننده اسلامى مدرن و باز و دور از دكترين عربستان سعودى مىباشد. دكترينى كه در كشور خودش (پاكستان) اين از رسميت برخورداراست. اقبال با پاى برهنه در نمازخانه منهاجالقرآن نشسته است. اين مركز واقع در طبقه همكف ساختمانى به مساحت 100 مترمربع مىباشد.محلى كم نور و هوايى خفه دارد. در وروديه اين نمازخانه چهار شير آب و محلى ويژه براى وضو گرفتن وجود دارد. وى مىگويد ما تنها جايىبراى نماز خواندن مىخواهيم و حقير و ساده بودن آن مهم نيست. نامبرده مىافزايد: بعضى از روزهاى جمعه در اين محل بيش از هزار نفرجمع مىشوند و تمام خيابان را اشغال مىكنند و شهردارى ديگر اجازه نمىدهد مردم در خيابان نماز بخوانند. در جستجوى محلى بزرگترهستيم. ولى زمانى كه مىفهمند آن محل را براى ساخت مسجد مىخواهيم تصميم خود را عوض و عقبگرد مىكنند. خجالتآور است كه در بارسلون هنوز يك مسجد وجود نداشته باشد. اگر دولت كمك نكند مجبور هستيم كمك از خارج درخواست كنيم:از كشورها و سازمانهاى اسلامى. اين مورد جالب نخواهد بود. ايدهآل آن است كه كاتالونيا از يك مسجد بزرگ برخوردار باشد كه تمام مردمبتوانند وارد آن شوند و از نزديك ببينند كه در آنجا ما چه كار مىكنيم. ما مالياتهاى خود را پرداخت مىكنيم ولى چرا با ما مثل شهرونداندرجه 2 برخورد مىكنند؟ در چند مترى اينجا نمازخانه طارِ ابن زيد ـ كه 22 سال پيش تأسيس شده ـ قرار دارد. اين نمازخانه در يك زيرزمين واقع شده است وبه مرور زمان و با خريد مغازههاى اطراف بزرگتر شده و از يك طرف به نمازخانه بنگلادشىها و از طرف ديگر به يكى از رستورانهايى كهنويسنده معروف اسپانيايى به نام مانوئل باسكس مونتالبان معمولاً به آنجا مىرود محدود مىشود. اين مركز از سوى پاكستانىها كنترل مىشود و سياست آنها با انجمن "راه صلح" متفاوت است. در اينجا صحبت از مدرنيزاسيوننمىشود. در مقر انجمن "تبليغ" قرار گرفتهايم. اين يك انجمن بينالمللى است كه هدف آن گسترش اسلام بنيادگرا در سطح جهانمىباشد. انجمن تبليغ از اسلام سختگرا كه حتى لباس پوشيدن را محدود مىكند دفاع مىكند. اين انجمن از اسلامى سنتى و نزديك بهاسلام سعودى دفاع مىكند. امام اين مسجد يك شهروند مراكشى به نام حسن مىباشد. حسن مدت 22 سال است كه در اسپانيا زندگىمىكند و به سختى به سؤالات خبرنگار پاسخ مىدهد و در پايان مىگويد: نمىتوانم بيشتر ادامه بدهم چون بايد مراسم تدفينى را آماده كنم. تنها در 22 كيلومترى اينجا نمازخانهاى در هواى آزاد قرار دارد. اين نمازخانه در خيابان JOAN PRIM در شهر PREMIA DE MAR واقع است. اين شهر 28 هزار نفر جمعيت دارد. انجمن مسلمانان اين شهر مىخواست در اين زمين اولين مسجد كاتالونيا را بسازد. آنهامجوزهاى لازم ر براى ساخت آن داشتند. كارهاى آنها همه قانونى بود ولى از حمايت مردم شهر برخوردار نبودند. شهروندان اين شهر باساخت مسجد مخالفت كردند و مانع از ساخت آن شدند. ماريا خسوس فانگو، شهردار اين شهر (كه متعلق به حزب سوسياليست است) خواست بين مسلمانان و مردم صلح برقرار كند و براىهمين منظور زمينى را دراختيار مسلمانان در محلى واقع در خارج از شهر (منطقهاى غيرمسكونى) قرار و قول داد كه تا زمان ساخت اينمسجد يكى از مدارس قديمى آن شهر را براى انجام مراسم مذهبى دراختيار اين گروه قرار دهند. ولى هنوز مخالفت مردمى با هر نوعساخت مركز مذهبى ادامه دارد. شهردار اين شهر در همين رابطه مىگويد: مردم نياز به زمان دارند. با گذشت زمان مىتوانيم همديگر را بهتربشناسيم و به يكديگر اعتماد كنيم. در حال حاضر در شهر PREMIA بىاعتمادى وجود دارد. بعضى از مسلمانان معتقدند كه اين مسجد بايدبه هر شرطى ساخته شود. در بين آنها عبدالعزيز ال مودن قرار دارد كه مىگويد اگر در دست من بود از فردا كار ساخت آن را آغاز مىكردم ومىخواستم ببينم چه كسى مانع آن مىشود. مصطفى مرابت، رئيس انجمن مهاجران مراكشى مىگويد: اگر جامعه مهاجران را طرد كند و يا باآنها بدرفتارى كند اين مهاجران مثل يك جوجه تيغى عمل مىكنند و تيغهاى خود را به بيرون پرت مىكنند. وى ادامه مىدهد: اگر جامعهفرد مسلمانى را قبول نكند و او را طرد كند او مجبور مىشود به دين پناه ببرد و يا وارد گروههاى افراطگرا شود. در 10 كيلومترى اينجا شهر MATARO با 108 هزار نفر جمعيت قرار دارد كه 10 درصد آنها مسلمان مىباشند. شهردارى اين شهر قبلاز اينكه آتش به پا شود آن را خاموش كرده است. مشكل مسلمانان اين شهر نيز همانند مسلمانان PREMIA مىباشد. مسلمانانمىخواهند يك مسجد بسازند و مردم شهر مخالف آن هستند و به همين دليل شهردارى اين شهر ـ كه در دست حزب سوسياليست مىباشدـ با انجمن مسلمانان به توافقى در همين رابطه رسيده است. طبق اين توافق شهردارى يكى از ساختمانهاى خود را كه در خارج از شهر قرار دارد دراختيار مسلمانان (با اجاره پايين) قرار داده و آنهامىتوانند مراسم مذهبى خود را در آنجا انجام دهند. مسلمانان در عوض تعهد كردهاند كه تلاش بيشترى براى الحاِ خود به جامعه انجامدهند. خانم CONSOL PRADOS 31 ساله، مسؤول امور همبستگى اين شهردارى و مسؤول اين طرح مىباشد. وى مىگويد: اولين كارىكه ما انجام داديم اين بود كه با يكى از نمايندگان انجمن مسلمانان مذاكرات را آغاز كرديم. البته وى امام مسلمانان نبود. زيرا در اين شهرامامان هيچ نقشى ندارند و نمىتوانند نظرى بدهند، زيرا اگر مذاكرات را با آنها آغاز كنى مىتوانى از ابتدا با مخالفت آنها روبرو گردى،همانطورى كه در شهر PREMIA رخ داد. امام اين شهر با انجام ملاقاتى با شهردار آن شهر به خاطر زن بودن مخالفت كرد. نامبرده ادامهمىدهد مهاجران بايد خود را با قوانين كشور و اصول دموكراتيك تطبيق دهند و كسانى كه به اينجا مىآيند بايد به برابرى زن و مرد احترامبگذارند. بايد بدانند كه ارزشهاى انسانى بالاتر از سنت و فرهنگها قرار دارد. ما در همه چيز به اين افراد كمك خواهيم كرد. به نظر ما خيلىخوب است كه كودكان به مسجد بروند ولى در كنار آن بايد به مدرسه نيز بروند و با دوستان خود ورزش كنند. (منظور نامبرده مخالفت تعدادىاز اولياء دختران مسلمان براى ورزش آنها مىباشد). آنها بايد كشور، فرهنگ و اصول دموكراتيك را بشناسند. مهم آن نيست كه دخترانحجاب داشته باشند. مهم آن است كه درس بخوانند و وقتى بزرگ شدند مىتوانند براى خود تصميم بگيرند. مسلمانان اينجا پنج ستاره هستند. محمد كمال مصطفى، امامى 41 ساله، چاِ و خوش برخورد است. لباس او سفارشى دوخته شده و صندلپايش مارك JAGUAR است. اين امام مصرى كه در دانشگاههاى مهم عربستان سعودى تحصيل كرده است چند ماه پيش به دشمنشماره يك ملت بعد از منتشر كردن كتابى تحت عنوان "زن در اسلام" تبديل گشت. او در كتابش از بدرفتارى با زنان مسلمان حمايت كرده وبه همسران آنها توصيه مىكند كه چطور زنان خود را كتك بزنند تا آثار بدرفتارى در بدن آنها بجا نماند. او به خاطر همين كتاب دادگاهى شدو اسپانيايىهاى مسلمان شده حمايت خود را از وى ترك كردند. او قبل از رسيدن به امامت مسجد فوئنخيرولا امام يكى از مساجد جزايرقنارى بود. او در سال 1984 وارد اين جزاير شد. كمال مىگويد كه از دست روزنامه ال پائيس خيلى ناراحت است. او فكر مىكند كه در مورد او بىعدالتى شده و همگى دست به دست همدادهاند از مطبوعات گرفته تا اسپانيايىهاى مسلمان شده تا به رهبريت وى پايان دهند. او خطاب به خبرنگار مىگويد شما به من خيلىصدمه زدهايد. سخنان مرا بد تعبير كردهايد. من خيلى ليبرال هستم. من يك درك مدرن از اسلام دارم. من با برابرى زن و مرد موافق هستم.توجه كنيد كه دختر كوچك من حجاب ندارد. كمال به سؤالات خبرنگاران در دفتر خودش در مسجد سهيل در فوئنخيرولا پاسخ مىدهد. اين مسجد در سال 1993 از سوى وليعهدعبدالعزيز سعود افتتاح گرديد. ساختمان اين مسجد خيلى بزرگ و سفيد رنگ است. داراى يك كتابخانه خوب و يك سالن پر از كامپيوتر براىدانشآموزان است. در زمانى كه اين مصاحبه انجام گرفت (به خاطر تعطيلات تابستانى كسى در مسجد نبود) تنها 6 مهاجر مراكشى درمسجد پشت وى خم و راست مىشدند. اين مسجد با كمك مالى كنسولگرى عربستان سعودى در شهر مالاكا و كمكهاى كشورهاى خليج(فارس) ساخته شده است. كمال مىگويد تنها خانوادههاى بزرگ در ساخت اين مسجد كمك مالى كردهاند. جاى تعجب است كه اكثر مسلمانان با عقايد كمال موافق هستند ولى نام آنها فاش نشده است. در بين آنها شهر والنسيا، عبدل مجيدرجاب، و رئيس مركز اسلامى بارسلون، ناجم حسن، قرار دارند. بعضىها در مقابل خبرنگار محتوى كتاب كمال را تأييد مىكنند. نبايدفراموش كرد كه كمال يكى از شخصيتهاى اسلامى مهم در اسپانيا بوده و از او براى شركت در سخنرانىهاى مختلف در شهرهاى اسپانيادعوت مىشده است. او مىگويد من پرستيژ زيادى دارم و همه چيز را با من مطرح مىكنند. من يكى از معدود كسانى در اسپانيا هستم كهمىتوانم قرآن را تفسير كنم. در رابطه با وى مىگويند كه او قرار بود در رأس يك شوراى مشورتى در رابطه با الهيات اسلامى قرار گيرد. كاراين شورا مىتوانست مشخص كند كه يك مسلمان در اسپانيا چه كارى را مىتواند بكند و چه كارى را مجاز نيست. خلاصه بايد گفت:تئورىهاى عربستان سعودى. علال بشر، امام مسجد ماربيا، 58 ساله، مىگويد اين كتاب يك تحريك واقعى است. مسجد ماربيا در سال 1982 از سوى برادر شاه فهد،وليعهد سلمان، ساخته شد. بشر عكس كمال مصطفى مىباشد. او فردى باسواد، خوش برخورد است و خوب صحبت مىكند. او در مراكشتحصيل كرده است. وى مىگويد علال به معنى اولاد مستقيم پيغمبر است. او در طول ساليانى مدير مركز اسلامى بروكسل بود تا اينكهخانواده سلطنتى سعودى او را براى مسجد لوكس ماربيا انتخاب كرد. اين مسجد داراى سيستم تهويه مطبوع، 26 پنجره ويتراى شده، 131لوستر برنجى و يك كتابخانه 200 مترى است. علىرغم اين بشر مىگويد اين مسجد نمايانگر اسلام هيچ كشورى نيست. من اجازه نمىدهمكه سياست، سازمانهاى اطلاعاتى يا سفرا براى تبليغ وارد اين مسجد شوند. سؤال: چرا مىگويند كه كتاب همتايان كتابى تحريككننده است؟ پاسخ: زيرا كتابى با چنين خصوصياتى در اين كشور مورد قبول نيست. در جامعهاى دموكراتيك و پيشرفته. كمال در جستجوى يافتنبهانهاى بود كه خود را قربانى جلوه دهد. او با اين كار مىخواست مورد خود را به شاهزادههاى عرب نشان دهد و در عوض آن پاداش بگيرد.او (كمال) گفته بود كه حمله به كتاب وى حمله به اسلام است. اين واقعيت ندارد. او خواسته است با اين مورد امتيازاتى كسب كند. نادانى وىو منافع شخصى او با هم مخلوط شدهاند. سؤال: شما چه اسلامى را تبليغ مىكنيد؟ پاسخ: مذهب قرآنى و اصول اسپانيايى. آينده اين است. من پنج فرزندم را اين چنين تربيت كردهام. يكى از دخترانم در آمريكا تحصيلمىكند و يكى از دخترانم با يكى از مأموران گارد سويل (ژاندارمرى اسپانيا) ازدواج كرده است. منارههاى سبز و سفيد سه مسجد سيد المدى، سيد المباراك و بنزو در شهر سئوتا به چشم مىخورد. بلندگوهاى مساجد با صداى دعوت بهنماز فضاى شهر را پر مىكنند. در اين شهر 15 نمازخانه ديگر نيز وجود دارد. حدوداً 40 درصد از 72 هزار نفر جمعيت اين شهر كه در شمالآفريقا واقع است، مسلمان و اسپانيايى هستند. 51 درصد دانشآموزان دوره ابتدايى را نيز كودكان مسلمان تشكيل مىدهند. به گفته معاونانجمن همسايگان PRINCIPE ALFONSO كه محلهاى مسلماننشين است، اينجا همه اين قضايا طبيعى است، چادر، نماز، رداى عربىماه رمضان و... مسلمانان و مسيحىها �
روزى در حالى كه پيغمبر مشغول طواف كعبه بود وليد بن مغيره و اسود بن مطلب و امية به خلف و عاص بن وائل كه از سران با نفوذ قوم خود بودند با حضرت برخورد نمودند و گفتند: اى محمد! بيا تا ما خدائى را كه تو مىپرستى پرستش كنيم، و تو هم خداى ما را پرستش كن، و بدين گونه ما و تو در عبادت شريك باشيم و نزاع ما خاتمه پيدا كند. اگر خدائى كه تو مىپرستى بهتر ازخداى ما باشد ما از او بهرهمند مىشويم و در صورتى كه آنچه ما مىپرستيم بهتر ازخداى تو باشد، تو بهرهمند خواهى شد. در پاسخ آنها سوره «كافرون» نازل شد كه ترجمه آن چنين است: بسم الله الرحمن الرحيم«اى پيغمبر! بگو اى كافران! من آنچه شما مىپرستيد پرستش نخواهم كرد، و شما هم آنچه را من مىپرستم نمىپرستيد. من نمىپرستم آنچه را شما مىپرستيد، و شما هم آنچه را من مىپرستم نيمپرستيد. دين شما براى شما و دين من براى من»(قل يا ايها الكافرون. لا اعبد ما تعبدون. و لا انتم عابدون ما اعبد. و لا انا عابد ما عبدتم. ولا انتم عابدون ما اعبد لكم دينكم ولى دين.)يعنى اگر بنا باشد شما «الله» را فقط در صورتى بپرستيد كهمن هم خدايان شما را پرستش كن، من چنين نيازى به شما ندارم. بهتر است كه هر كدام دين خود را داشته باشيم.( سيره ابن هشام - جلد 1 ص 243) بايد دانست كه اين موضوع در زمانى بوده كه هنوز كار پيغمبر درست نضج نگرفته بود، و لازم بود با آنها مدارا كند. او نيامده بود كه بگويد: «عيسى به دينش و موسى به دينش» بلگه آمده بود اعلام كند بگويند: لا اله الا الله و دينى غير از اسلام نيست.( ان الدين عند الله الاسلام. سوره آل عمران آيه 18) و هركس از دينى غيراز اسلام پيروى كند، هرگز ازاو پذيرفتنى نيست، و در آخرت از زيانكاران است.( و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو فى الاخرة من الخاسرين. سوره آل عمران آيه 86) ابن هشام مىنويسد: هنگام وفات ابوطالب بزرگان قريش: عتبه و شيبه و ابوجهل و ابوسفيان با جمعى ديگر از سران قريش آمدند نزد ابوطالب و از وى خواستند از پيغمبر تعهد بگيرد كه ديگر با آنها و دين آنان كارى نداشته باشد، تا آنها نيز با پيغمبر و دين او كارى نداشته باشند. ابوطالب پيغمبر را خواست و تقاضاى آنها را به اطلاع حضرت رسانيد. پيغمبر فرمود: تعهد مىكنم كه اگر يك كلمه را از من بپذيريد، بر تمام ملت عرب سرورى خواهيد يافت، و غير عرب نيزاز شما فرمان خواهند برد. ابوجهل گفت: به جان پدرت اگر ده كلمه باشد حاضريم بپذيريم. پيغمبر فرمود: آن كلمه اين است كه بگوييد خدايى جز خداوند يكتا نيست، و آنچه راغير ازخداى يگانه مىپرستيد رها كنيد.( تقولون لا اله الا الله و تخلفون ما تعبدون من دونه)چون سران قريش اين را شنيدند با تاسف دستها بهم زدند و گفتند: اى محمد! مىخواهى تمام خدايان ما را منحصر به يك خدا بدانى؟ واقعا كه كار تو عجيب است ( اتريد يا محمد ان تجعل الالهة الها واحدا، ان امرك لعجيب.) آن گاه بدون اخذ نتيجه و با كمال ياس و درماندگى پراكنده شدند. سپس يكى از آنها خطاب به ديگران گفت: به خدا اين مرد مقصود شما را تامين نخواهد كرد. برويد بر دين خود باشيد تا اين كه خدا ميان ما و او حكم كند. آن گاه با كمال ياس و درماندگى و بدون اخذ نتيجه در واپسين دم ابوطالب پراكنده شدند.( سيره ابن هشام - جلد 2 ص 283) بايد دانست كه (لكم دينكم ولى دين) بعدها كه پيغمبر به مدينه آمد، و قريش با خيره سرى و تعقيب جاهلانه و تكيه بر خدايان خود براى نابودى اسلام آماده جنگ با پيغمبر شدند با آيه: «وا قاتلوهم حتى لا تكون فتنة و يكون الدين كله لله» منسوخ گرديد.( سوره انفال آيه 38) در حقيقت در روزگار تنهائى پيغمبر از جانب خدا مامور مىشود كه به بتپرستان قريش بگويد دين شما براى شما و دين من هم براى من، ولى درزمان توانائى مامور مىشود كه با آن بت پرستان ستيزهجو پيكار كند تا شرك و بتپرستى و جبهه ضد خدا ريشه كن شود، و فقط دين خدا باقى بماند. پيغمبر برخلاف آنچه ازقوم مىديد از بذل نصيحت و دعوت آنها به راه راستخددارى نمىكرد. قريش هم كه پشت كار حضرت را مىديدند، چاره را در اين دانستند كه مرد شهر و كسانى را كه از خارج به مكه مىآمدند ازبرخورد با پيغمبر باز دارند. طفيل بن عمرو دوسى كه مردى شريف و شاعرى انديشمند بود مىگويد در آن اوقات من وارد مكه شدم. جمعى از قريش به من نزديك آمدند و گفتند: اى طفيل! تو وارد شهر ما شدهاى، اين مرد كه در بين ماست ما را به ستوه آورده، اجتماع ما را به هم زده، و سر رشته امور ما را از هم گسيخته است. سخن او همچون سحر پسر را از پدر، و برادر را از برادر و شوهر را از زن جدا مىكند.ما از آن بيم داريم كه تو و مردم قبيلهات هم به سرنوشت ما دچار شوى. بنابراين با وى سخن مگو، و چيزى از او مشنو. طفيل مىگويد: به خدا چندان از اين سخنان گفتند كه تصميم گرفتم چيزى از پيغمبر نشنوم و با وى سخن نگويم. تا جائى كه پنبه در گوشهاى خود فرو بردم و به مسجدالحرام آمدم مبادا سخنان پيغمبر را بشنوم. هنگامى كه وارد مسجدالحرام شدم ديدم پيغمبر جنب كعبه ايستاده و نماز مىگزارد. رفتم و نزديك حضرت نشستم و خدا خواست كه قسمتى از سخنانش را در حال نماز بشنوم. سخنان خوبى بود. در آن حال به خود گفتم واى بر من. من كه شاعرى انديشمندم و مىتوانم سخنان خوب و بد را از هم تميز دهم، چرا گوش ندهم كه اين مرد چه مىگويد؟ گوش مىدهم اگر ديدم آنچه مىگويد خوب است مىپذيرم، و چنانچه بد بود اعتنا نمىكنم. به دنبال آن چندان صبر كردم تا پيغمبر نماز را تمام كرد و برخاست تا به خانه برود. من هم به دنبال او رفتم و با او وارد خانهاش شدم. در آنجا گفتم: اى محمد! همشهريان تو دربارهات سخنانى به من گفتند، و چندان مرا ترساندند كه پنبه در گوشهايم فرو بردم تا سخنان تو را نشنوم، ولى خدا خواست كه شنيدم و سخنان خوبى هم شنيدم. حال منظورت را بازگو تا بدانم چيست. پيغمبر، اسلام را به من عرضه داشت، و آياتى از قرآن را تلاوت فرمود. به خدا تا آن روز سخنى به خوبى و چيزى معتدلتر از آن نشنيده بودم. متعاقب آن مسلمان شدم و گواهى به يگانگى خدا و نبوت پيغمبر دادم. سپس گفتم يا رسول الله! من در ميان قبيلهام مورد احترام هستم و سخن مرا مىشنوند.مىخواهم مراجعت كنم و آنها را به اسلام دعوت نمايم. از خدا بخواه كه مرا يارى كند. پيغمبر هم دعا كرد. هنگام مراجعت همين كه وارد خانهام شدم، پدرم كه پيرى سالخورده بود جلو آمد. ولى من گفتم: پدر از من فاصله بگير! چون من ديگر تناسبى با تو ندارم و تو هم تناسبى با من ندارى. پدرم گفت: فرزند! براى چه؟ گفتم: من مسلمان شدهام و از دين محمد پيروى مىكنم. پدرم گفت: فرزندم! دين من دين توست. گفتم: پس برو و غسل كن و لباسهايت را طاهر نما سپس بيا تا آنچه را از اسلام مىدانم به تو بياموزم. پدرم رفت و غسل كرد و لباسش ر اطاهر نمود، آن گاه آمد و من اسلام را براى او شرح دادم و او هم مسلمان شد. به دنبال آن زنم پيش امد. به او هم گفتم: از من دور شو! كه من ديگر باتو نمىتوانم آميزش داشته باشم. زنم گفت: براى چه، پدر و ماردم به قربانت؟!گفتم: اسلام ميان من و تو جدائى انداخته است، من تابع دين محمد هستم. زنم گفت: من هم بر دين تو خواهم بود. گفتم: پس برخيز برو و مقابل بت «ذى شرى» بايست و از او بيزارى بجو. زنم گفت: قربانت گردم. نمىترسى كه بت «ذى شرى» گزندى به بچهها وارد سازد؟ گفتم: نه، اين را ضمانت مىكنم. زنم رفت و غسل كرد و آمد و من هم اسلام را بر او عرضه داشتم و او نيز مسلمان شد. سپس افراد قبيله دوس را دعوت به اسلام كردم، ولى ديدم كمتر كمتر تربيب اثر مىدهند. به مكه بازگشتم و خدمت پيغمبر اسلام رسيدم و گفتم يا رسول الله! قبيله دوس چنانكه بايد دل به اسلام نمىدهند. درباره آنها دعا فرما. پيغمبر فرمود: خدايا قبيله دوس را هدايت كن. برگرد به سوى قبيلهات و آنها را دعوت كن و مدارا نما. من هم به قبيله برگشتم و همچنان آنها را دعوت به اسلام مىكردم تا اينكه پيغمبر به مدينه هجرت كرد، و هنگامى كه حضرت در جنگ خيبر بود با هفتاد هشتاد خانواده مسلمان از قبيله دوس آمديم و خدمت پيغمبر رسيديم. پس از آن پيوسته در خدمت پيعغمبر بودم تا اين كه شهرمكه فتح شد. در آن روز من به پيغمبر گفتم: يا رسول الله! مرا بفرست تا بت «ذوالكفين» را آتش بزنم ...( سيره ابن هشام - جلد 2 ص 256) به گفته «امين الدين طبرسى» دانشمند بزرگ ما: «مشهور در روايات شيعه اين است كه حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) در سال پنجم بعثت بيستم جمادى الاثانى در شهر مكه متولد گرديد،و هنگام وفات پيغمبر (صلى الله عليه و آله)هيجده سال و هفت ماه داشته است. ( اعلام الورى، باب فضائل حضرت زهرا سلام الله عليها) پيشواى محدثين شيعه ثقة الاسلام كلينى دركتاب شريف «كافى» نيز مىنويسد: ولادت فاطمه زهرا (سلام الله عليها) دختر پيغمبر (صلى الله عليه و آله) پنجسال بعد از بعثت آن حضرت اتفاق افتاد.( اصول كافى، ج 1 ص 457) مؤلف «كشف الغمه» على بن عيس اربل دانشمند مطلع به نقل از «ابن خشاب بغدادى، متوفى به سال 567 ه در كتاب «تاريخ مواليد و وفيات اهلبيت عصمت» به اسناد خود از امام محمد باقر (عليه السلام) روايت مىكند كه فرمود: «فاطمه عليها السلام پنجسال بعد از آشكار شدن نبوت پيغمبر و نزول وحى، متولد گرديد، در وقتى كه قريش خانه كعبه را مىساختند. و چون آن حضرت وفات. يافت هيجده سال و هفتادو پنج روز از سن مباركش مىگذشت.( كشف الغمه فى معرفة الائمة ج 1 ص 449) از آنجا كه قريش پنجسال قبل از بعثت به تعمير خانه خدا پرداختند، احتمال مىرود كه راوى، كلمه «قبل از آشكار شدن نبوت پيغمبر » را به (بعد) اشتباه گرفته باشد،و چنانكه بعضى گفتهاند سن حصرت هنگام وفات 23 سال بوده، ولى دردنباله حديث كه تصريح مىكند حضرت 18 سال بوده، ولى در دنباله حديث كه تسريح مىكند حضرت 18 سال و 75 روز داشته اين احتمال را سست مىگرداند. مگر اينكه بگوئيم اين نتيجهگيرى هم از راوى بوده است. سن حضرت زهرا (عليها السلام) را تا 28 سال هم گفتهاند ولى مشهور همان قول اول است كه مسطور گرديد. البته بايد توجه داشت كه در حديث معتبر پيغمبر فرموده است: رشد دخترم فاطمه، هر سال آن به اندازه رشد دو سال دختران ديگر بوده است، و با اين توصيف ازدواج حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) با على (عليه السلام) در سن 9 سالگى كه از لحاظ تناسب اندام و عقل و درايت در حد دختر 18 ساله بوده هيچ اشكالى ايجاد نمىكند، بخصوص كه از زندگانى كوتاه آن حضرت و شخصيت ممتازش به خوبى پيدا است كه او دختر استثنائى بود، و ساير دختران را نمىتوان به آن وجود مقدس مقايسه نمود. شيعه و سنى روايت كردهاند كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) بارها دخترش فاطمه زهرا (عليها السلام) را در حضور مهاجر و انصار «بانوى بانوان جهان از آغاز خلقت تا پايان روزگا» و «بهترين زنان جهان» و «بهترين زن بهشتى» خواند.( اما ابنتى فاطمة فهى سيدة نساء العالمين،من الاولين و الاخرين،فاطمة خير نساء العالمين، فهى حوراء انسية و خير نساء اهل الجنة.)و اين بزرگترين افتخارى است كه به نقل شيعه و سنى نصيب يك زن در عالم شده است. و هم در احاديث فريقين آمده است كه هر وقتحضرت زهرا (عليها السلام) به حضور پدرش پيغمبر خدا مىرسيد، حضرت به احترام او برمىخاست، و دست او را مىبوسيد. عايشه همسر پيغمبر (صلى الله عليه و آله) مىگويد: «هرگاه فاطمه وارد مىشد بر پيغمبر (صلى الله عليه و آله) حضرت از جا برمىخاست و سر او را مىبوسيد، و در جاى خود مىنشانيد. در كششف الغمه از كتاب «معالم العتره» حافظ عبدالعزيز جنابذى دانشمند بزرگ عامه نقل مىكند كه عايشه گفت: هيچ كس را در گفتار شبيهتر از فاطمه به پيغمبر نديدم. هرگاه وارد مىشد بر پيغامبر(صلى الله عليه و آله) حضرت به احترام وى برمىخاست ودست او را مىگرفت و مىبوسيد، و در جاى خود مىنشانيد. و هم عايشه مىگويد: هر وقت پيغمبر به شوق بهشت مىافتاد فاطمه را مىبوسيد و مىبوئيد و مىفرمود: بوى بهشت را از فاطمه استشمام مىكنم. و مىافزود: فاطمه سرآمد زنان بهشت است. فاطمه انسانى آسمانى است.! ( نگاه كنيد به اعلام الوراى طبرسى - باب ششم، و كشف الغمه اربلى، باب فضائل فاطمه زهرا عليها السلام، و فضائل الخمسه، من الصحاح السته.) قريش كه خود را در مبارزه با آيات قرآنى آن هم بابيانات نافذ و دلنشين پيغمبر درمانده مىديدند، از در بهانهجوئى نظير بهانهجوئىهاى بنى اسرائيل با حضرت موسى به منظور عاجز كردن پيغمبر برآمدند. قسمتى ازآنها را قرآن بازگو مىكند. از جمله گفتند: اين چه پيغمبرى است كه مانند ديگران مردمان غذا مىخورد و در بازارها راه مىرود؟ چرا فرشتهاى به سوى او نازل نمىشود تا به كمك وى مردم را از كيفر اهلى بيم دهد؟ چرا گنجى به او داده نمىشود، و چرا باغى پر از ميوه ندارد تا هرچه ميوه خواست از آن بخورد؟ سپس آن ستمكاران گفتند: اى مردم! شما از شخصى ساحر پيروى مىكنيد. اى پيغمبر ! ببين چگونه بهانهجويى مىكنند و گمراه مىشوند و نمىخواهند راه راست را پيدا كنند اگر خدا بخواهد بهتر از اينها را براى تو فراهم مىكند. ما پيش از تو هر پيغمبرى فرستاديم غذا مىخوردند و در بازارها راه مىرفتند( سوره فرقان آيات 7 تا 10 و آيه 20) و گفتند: ما هرگز به تو ايمان نمىآوريم مگر اينكه چشمه پرآبى از زمين براى ما بيرون آورى. يا باغى ازنخل و انگور داشته باشى و نهرهاى پرآب از ميان درختان پديد آيد. يا چنان كه مىپندارى عذابى از آسمان بر سر ما فرود آورى. يا خدا و فرشتگان را آورده و به ما نشان دهى! يا اينكه خانهاى از طلا داشته باشى، يا به آسمان پرواز كنى. تازه بالا رفتنت را باور نمىكنيم مگر اينكه كتابى از آسمان بياورى تا آن را بخوانيم. اى پيغمبر! بگو خداى من از اين نسبتها و خواستههاى نابجا بركنار است، و آيا من جز بشرى كهخدا به سوى شما فرستاده است، هستم؟ چيزى كه باعثشده است كه مردم پس از ديدن حقيقت ايمان نياورند اين است كه مىگويند: آيا خداوند بشرى را پيغمبر خود كرده است؟( سوره اسراء آيات 90 تا 93) در واقع مشركين تصور مىكردند يا بهانه مىآوردند كه بايد پيغمبر و فرستاده خدا فرشته باشد. چطور ممكن استيك فرد بشر پيغمبر خدا شود كه مانند ديگران غذا بخورد و راه برود؟ ! خدا درآخر سوره كهف مىفرمايد: «پيغمبر بگو! من بشرى مثل شما هستم با اين فرق كه به من وحى مىشود». دراعتقاد ما مسلمين پيغمبران قبل از آن كه به آنها وحى شود، و پيك وحى بر آنها نازل گردد از لحاظ عدم آگاهى از غيب و انجام دادن كارهاى خارق العاده مانند افراد بشر هستند، با اين فرق كه خداوند در مواقع ضرورى و موارد لازم وحى مىفرستد، و با نزول وحى و راهنمايى جبرئيل امين، از غيب خبر مىدهد، و كارى مىكند كه ساير افرادربشر از انجام آن عاجز هستند و همين نيز معناى «معجزه» است.( در اعتقاد ما شيعيان ائمه معصومين عليهم السلام هم در مواقع عادى از اين جهات مانند ساير افراد بشر هستند، ولى هرگاه مورد سؤال واقع شوند، يا ضرورت ايجاب كند، خداوند پرده طبيعت را از جلو چشم آنها به يك سو زده و همين كه اراده كنند، فهم اشيا و علم لدند را به آنها عطا نموده و قادر بر انجام كار خارق العاده خواهند بود.) بارى قريش هر بهانهاى مىآوردند خداوند با نزول آيات قرآنى آن را بازگو مىكرد و به پيغمبر مىفرمود به آنها چنين بگو: بگو من هم بشرى مانند شما هستم، طلا و باغ پرميوه با بايد با كار و كوشش به چنگ آورد. پرواز به آسمان و ساير كارهاى مشابه هم لغو و عملى غير معقول است و دردى را دوا نمىكند. به من وحى مىشود، و اين آيات قرآنى كه مشتمل بر حكمتهاى الهى و فرمانهاى خداوند است، بهترين گواه من است. به خصوص كه قرآن با اين كه عربى است ولى در سطحى است كه هيچ شباهت به سخنان شما و دانايانتان ندارد... قريش كه از مبارزه با قرآن طرفى نبستند درآخر صلاح را در اين ديدند كه مردم را از شنيدن آيات قرآنى منع كنند، و به عبارت ديگر استماع قرآن را تحريم نمايند، تا از اين راه جلو پيشرفت اسلام و نفوذ قرآن و مسلمانان شدن افراد خود را بگيرند. به همين جهت به مردم مكه و كسانى كه به مكه مىآمدند وانمود مى كردند كه گفتار پيغمبر وحى آسمانى نيست. مبادا به آن گوش فرا دهيد كه باعث گمراهىتان مىشود، و هرگاه آن را شنيديد سر و صدا به راه اندازيد تا آن را از اثر بيندازيد.( و قال الذين كفروا لا تسمعوا لهذا القرآن و الغوا فيه لعلكم تغلبون. سوره فصلت آيه 26) با اين وصف قرآن كه وحى الهى و گفتار خداوند حكيم بود، و از فراز و زمان و مكان آمده بود و در فصاحت و بلاغت و حلاوت و ملاحت و رسائى و شيوائى داراى جاذبه خاصى بود، بخصوص كه پيغمبر خاتم (صلى الله عليه و آله) آن را با سخن دلنشين هم قرائت مىكرد، اثر خود را بخشيد، و هر روز افراد جديدى را به راه مىآورد. حتى خود سران مشركين و بزرگان قريش هم نمىتوانستند از شنيدن آن خودداى كنند. ابن هشام مورخ مشهور روايت مىكند كه: يك شب ابوسفيان و ابوجهل و اخنس بن شريق ثقفى هر يك به تنهائى و بدون اطلاع ديگرى آمدند تا از پشت ديوار خانه پيغمبر، صداى تلاوت قرآن او را بشنوند - هر كدام جائى را انتخاب كردند و تا هنگام طلوع فجر نشستند - و گوش به تلاوت قرآن پيغمبر دادند، و همين كه هوا روشن شد برخاستند كه به دنبال كار خويش بروند،ولى در ميان راه هر سه با هم برخورد نمودند، و از راز يكديگر آگاه شدند، و به سرزنش هم پرداختند. پس از آن كه يكديگر را به خاطر آن كار ملامت كردند يكى به ديگران گفت: ديگر از اين كارها نكنيد كه اگر ساده لوحان، شما را در آن حال ببينند خود باعثشدهايد كه آنها را به قرآن متمايل سازيد. سپس متفرق شدند. با اين وصف، شب دوم نيز هر سه نفر برخلاف تعهدى كه نموده بودند آمدند و هركدام درجائى نشسته و از پشت ديوار خانه پيغمبر گوش به آهنگ دلنشين قرائت قرآن او دادند، و سپيده دم برخاستند و متفرق شدند، ولى باز درميان راه به هم رسيدند، و هر كدام فهميدند كه كجا بودهاند و چه مىكردند! و همان سخنان شب قبل ميان آنها در گرفت، و به دنبال آن از هم جدا شدند، به اين شرط كه ديگر از اين كارها نكنند، مبادا باعث گرماهى افراد ساده لوح شوند. سومين شب هم اين صحنه تكرار شد، و چون صبح هنگام باز يكديگر را ديدند يكى از آنها گفت: نبايد از هم جدا شويم مگر اين كه قول شرف بدهيم كه ديگر اقدام به اين كار نكنيم. اين تعهد را سپردند و از جدا شدند. صبح آن روز اخنس بن شريق در حالى كه عصا به دست داشت وارد خانه ابوسفيان شد و گفت: اى ابوحنظله!( حنظله نام پسر بزرگ ابوسفيان بود.) درباره آنچه از محمد شنيدى چه نظر دارى ابوسفيان گفت: به خدا چيزهائى شنيدم كه مىدانستم، و چيزهائى هم شنيدم كه نمىدانستم مقصود چيست. اخنس گفت: من نيز همين نظر را دارم! اخنس ازخانه ابوسفيان خارج شد، و به خانه ابوجهل آمد، و به وى گفت: اى ابوالحكم! راجع به آنچه از محمد شنيدى نظرت چيست؟ ابوجهل گفت:هيچ، چه شنيدم! ما با اولاد عبدمناف بر سرمقام و شرافت مسابقه داديم تا كار به آنجا رسيد كه آنها گفتند: ما پيغمبرى داريم كه وحى آسمانى بر او نازل مىگردد، به خدا هرگز نه به او ايمان مىآوريم، و نه او را تصديق خواهيم كرد. اخنس كه اين را شنيد برخاست و از خانه ابوجهل بيرون آمد.( سيره ابن هشام - جلد 2 ص 207)
پيغمبر كه اين خبر را از جبرئيل شنيد در صدد برآمد تا به فرمان خداوند از شهر محبوبش مكه كه به صورت كانون خطر درآمده بود، خارج شود، و مكه را به قصد مدينه ترك كند. سپس على عليه السلام را كه جوانى 23 ساله بود خواست و فرمود: يا على حاضر هستى جانت را فداى من كنى؟ چون امشب چهل نفر داوطلب قبائل عرب به قصد كشتن من به اين خانه هجوم مىآورند. على عليه السلام عرض كرد: يا رسول الله! افتخار مىكنم، ولى آيا اگر من با شما نباشم شما تامين جانى داريد؟ پيغمبر فرمود: «آرى. جبرئيل به من گفته است از شهر خارج شو كه خدا تو را حفظ خواهد كرد.» اين خود امتحانى براى ميزان ايثار و فداكاريى على عليه السلام بود تا در صورت قبول آن از طرف آن حضرت معلوم شود آن كس كه در حساسترين لحظه تاريخ حيات پيغمبر خاتم جان خود را سپر كرد تا او سالم بماند، على عليه السلام بود. به دنبال آن پيغمبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: پس از آن كه پاسى از شب گذشت من از خانه خارج مىشوم و تو رداى مرا به دوش گرفته بخواب. على عليه السلام آمادگى كامل خود را براى اين جانفشانى اعلام داشت و متعاقب آن پيغمبر آماده خروج از خانه شد. در آن لحظه كه اواخر شب بود چهل نفر نمايندگان قبائل عرب با دلى پر از خشم و كينه نسبت به رسول خدا شمشير به دست اطراف خانه را احاطه كرده و آماده بودند تا اندكى بعد همگى حمله به خانه و هجوم به بستر پيغمبر را شروع كنند، و با اين حمله و هجوم پيغمبر را قطعه قطعه نمايند، و دنبال كار خود بروند، و همه چيز تمام شود. همين كه پيغمبر خواست از خانه خارج شود شروع كرد به قرائت آيات اوائل سوره مباركه «يس». بدين گونه: «بسم الله الرحمن الرحيم. سوگند به قرآن استوار كه تو از پيغمبرانى، و بر راه راست قرار دارى. قرآن توهم از جانب خداى مقتدر مهربان نازل شده. تا مردمى را كه پدرانشان از عذاب الهى بيم داده نشدند و درغفلت ماندند، بيم دهى. سخن خدا بر بيشتر آنان خوانده شد. با اين وصف ايمان نمىآورند. ما زنجيرهائى از آتش در گردنهاى آنها قرار داديم و دستهاى بستهشان به چانهها رسيده و سرها بىاختيار است. (يعنى كفار گوئى چنين هستند، يا فرداى قيامت چنين حالى دارند.) ما از سمت مقابل و پشتسر آنها سدى قرار داديم، و آنها را چنان پوشانديم كه چيزى را نبينند».(بسم الله الرحمن الرحيم. يس. والقرآن الحكيم. انك لمن المرسلين على صراط المستقيم. تنزيل العزيز الرحيم. لتنذر قوما ما انذر آباء هم فهم غافلون. لقد حق القول على اكثرهم لا يؤمنون انا جلعنا فى اعناقهم اغلالا فهى الا الاذقان فهم مقمحون و جعلنامخن بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا و اغشيناهم فهم لا بيصرون.) سپس خم شد و مشتى خاك از زمين برداشت و در را گشود و به سر و صورت آنها كه جلو در خانه را گرفته بودند پاشيد و فرمود: صورت هاتان سياه باد. و از آن پس بدون اينكه كسى حضرت را ببيند از ميان آنها گذشت. پس از رفتن پيغمبر مهاجمين گفتند: چرا معطل هستيد؟ چرا حمله را شروع نمىكنيد؟ از لاى در به درون خانه نگاهخ كردند و به نظرشان آمد كه پيغمبر در بستر خفته است. به دنبال آن در را گشودند و به طرف بستر پيغمبر هجوم بردند، وليناگهان ديدند كه على عليه السلام در جاى پيغمبر خفته است. على عليه السلام برخاست و با صداى بلند فرمود: چه مىخواهيد؟ گفتند: محمد كو؟ فرمود: شما خواستيد او را از شهر بيرون كنيد، و او كه چنين ديد خود از شهر خارج شده و من در جاى او خوابيدهام يكى در آن ميان گفت: حال كه محمد را به چنگ نياورديد على هم غنيمت است. او را بكشيد. ولى با ايستادگى مردانه جوانمرد نامى اسلام على عليه السلام و اختلاف نظر مهاجمين پس از زد و خوردى با على عليه السلام خانه را ترك كردند و جان آن حضرت از خطر نجات يافت. اين شب را كه على عليه السلام با ايثار و فداكارى بىنظير خود در حالى كه جامه پيغمبر را پوشيده و با اعتماد به خداوند قادر متعال جان بر كف در بستر آن حضرت خوابيد، در حالى كه مىدانستيك لحظه ديگر چهل نفر با شمشيرهاى كشيده به وى هجوم خواهند آورد «ليلة المبيت» يعنى شب خوابيدن على عليه السلام در بستر پيغمبر در لحظه حساس خطرناك، مىخوانند. داستان ليلة المبيت و آن گذشت و جانفشانى على عليه السلام كه جان پيغمبر بود،از حوادث بسيار مهم تاريخ اسلام است كه بايد آن را با حروف برجسته ثبت و ضبط كرد. احاديث آن در كتب تفسير و تاريخ سنى و شيعه نقل شده است. از جمله سيد هاشم بحرانى دانشمند معروف شيعه در كتاب «غاية المرام» از تفسير ثعلبى دانشمند بزرگ سنى آنچه را گفتيم روايت مىكند و دنباله آن چنين است: «چون على در بستر پيغمبر خوابيد، خداوند به جبرئيل و ميكائيل وحى فرستاد كه من ميان شما پيمان برادرى بستم و عمر يكى را بيشتر از ديگرى قرار دادم. اكنون كدام يك حاضر هستيد عمر خود را به ديگرى ايثار كنيد؟ هيچ كدام حاضر به ايثار نشدند. در اين هنگام خداوند به آنها وحى كرد كه چرا شما مانند على بن ابيطالب نيستيد؟ من ميان او و محمد پيمان برادرى بستم، و اينك او در بستر محمد خوابيده است تا جان خود را فداى او كند، و زيادى عمر خويش رابه وى ايثار نمايد. اى جبرئيل و اى ميكائيل!هر دو به زمين فرود آئيد و على را از خطر دشمن حفظ كنيد. جبرئيل و ميكائيل به فرمان خدا فرود آمدند. جبرئيل در بالاى سر على عليه السلام و ميكائيل پائين پائين پاى آن حضرت نشستند. سپس جبرئيل گفت: «بخ بخ يا بن ابيطالب يباهى الله بك المائكة» يعنى: به! به! اى پسر ابوطالب! خداوند ا اين كار تو بر فرشتگان مباهات مىكند. سپس اين آيه شريفه را از جانب خداوند بر پيغمبر كه عازم مدينه بود نازل كرد: «بعضى از مردم جان خود را در راه خدا فدا مىكنند تا در مقابل، خشنودى خدا را جلب نمايند، و خداوند نسبت به بندگانش رؤوف و مهربان است.»(و من الناس من يشترى نفسه ابتغاء مرضات الله، و الله روف بالعباد. بقره 207) موضوع به همين گونه در «ليلة المبيت» و نزول اين آيه شريفه درباره جان بازى و ايثار على عليه السلام نسبت به پيغمبرخدا، گذشته از احاديث و تفاسير شيعه، درتفاسير و كتب اخبار و تاريخ اهل تسنن هم آمده است.(نگاه كنيد به تفسير فخر رازى و تفسير در المنثور سيوطى ذيل آيه مزبور، و نيز الصول المهمه ابن صباغ مالكى به نقل از احياء علوم الدين غزالى، اسد الغابه ابن اثير جلد 4 ص 25، نورالابصار شبلنجى صفحه 77، كنوز الحقايق مناوى صفحه 31، خصائص نسائى صفحه 8، مستدرك حاكم نيشابورى جلد 3 صفحه 4 مسند احمد حنبل جلد اول صفحه 348، و تاريخ بغداد جلد 13 صفحه 191 و غيره.) در اين جا مناسب مىدانم دو بيت جالب و پرشور راغب اصفهانى دانشمند بزرگ اهل تسنن از علماى قرن پنجم هجرى را بياورم. راغب اصفهانى مؤلف كتابهاى گرانقدر «محاضرات» و «مفردات» و غيره كسى است كه فيلسوف نامى جلال الدين دوانى در گذشت 908 ه با آن قدرت عليم كه در تمامى فنون عقلى ونقلى داشته است از وى به «استاد راغب اصفهانى» تعبير مىكند. دو بيت راغب اين است: ز صد هزار محمد كه در جهان آيد يكى به منزلت و جاه مصطفى نشود و گر كه عرصه عالم بر از على گردد يكى به علم و شجاعت چو مرتضى نشوداين رباعى هم ازخود جلال الدين دوانى حكيم مشهور و همشهرى ما كه قبلا هم از وى نام برديم و تا اواخر عمر از علماى عامه بوده است، در اين جا كمال مناسبت دارد: خورسيد كمال است نبى ماه ولى اسلام محمد است و ايمان على گر بينهاى بر اين سخن مىطلبى بنگر كه زبينات اسماست جلى ( علماى حروف مىگويند هر حرفى داراى زبر و بينه است، مثلا زبر «د» دال است، و بينه آن همان «د» مىباشد. ما چندان عقيده به علم حروف و خواص آن نداريم، ولى جلال الدين كه مانند برخى از عرفا و صوفيه معتقد به علم حروف و خواص آن بوده است، در اين رباعى مىگويد: بينه لفظ «اسلام» با بينه اسم «محمد» و بينات «ايمان» و «على» با هم موافقت دارند، و اين مىرساند كه پيغمبر حقيقت اسلام، و على حقيقت ايمان است. همان طور كه پيغمبر خورشيد كمال است، و على ماه است كه همه جا به دنبال خورشيد مىباشد، و در هر صورت رباعى جالب و گرانقدرى است.) همين كه پيغمبر از خانه خارج شد جبرئيل نازل گرديد و گفت: يا رسول الله! راه «غار ثور» را پيش گير. غار ثور در كوهى در مسير «منا» است. چون بلندى كوه مانند شاخهاى گاو است، آن را «ثور» يعنى گاو مىخواندند. پيغمبر راه منا را پيش گرفت و با توكل به خدا از مكه خارج شد. در ميان راه با ابوبكر برخورد نمود. ابوبكر كه موضوع را از پيغمبر شنيد، از حضرت خواست او را با خودبرد تا پس از خارج شدن پيغمبر از مكه از آسيب قريش در امان باشد، پيغمبر هم پذيرفت. وقتى به كوه ثور رسيدند داخل غار شدند. از آن طرف همين كه هوا روشن شد سران قريش به جستجوى پيغمبر پرداختند. مردى در ميان آنها بود كه از علم قيافه و شناسائى جاى پاى افراد بر روز خاك بهرهمند بود. نخست آمدند به در خانه پيغمبر و مرد قيافه شناس به نام «ابوكرز» را آوردند تا ببينند پبغمبر از در خانه به كجا رفته است. محيط مكه و مدينه به واسطه وجود شن طورى است كه آدمى ترجيح مىدهد پاپوش را از پا درآورد و با پاى برهنه راه برود. ابوكرز گفت: به خدا اين جاى پا نظير جاى پاى حضرت ابراهيم است كه در سنگ «مقام ابراهيم» وجود دارد. معلوم شد جاى پاهاى پيغمبر است. جاى پاهاى حضرت را دنبال كردند تا جائى كه يك نفر ديگر هم با پيغمبر همراه شده است. قريش از ابوكرز خواستند ببيند جاى پاى كيست؟ ابوكرز پس از بررسى گفت: جاى پاى ابوقحافه يا پسر او ابوبكر است. آنها همراه ابوكرز همچنان به دنبال جاى پاها پيش رفتند تا به غار رسيدند، ولى خداوند كه حافظ پيغمبر بود مانع ازآن شد كه آنها احتمال دهند پيغمبر در غار است. به همين جهت از همان جا برگشتند، و در نقاط ديگر ميان كوهها و درهها و بيابانهاى اطراف مكه به جستجوى حضرت پرداختند. حتى براى كسى كه اطلاعى از پيغمبر بياورد جايزه هم قرار دادند. جايزه صد شتر بود. پس از رفع خطر پيغمبر از غار بيرون آمد و ديد كه چوپانى به نام «ابن اريقط» پيش مىآيد. پيغمبر او را خواست و از وى تضمين گرفت كه خبر او را به اهل مكه نرساند. چوپان پرسيد: قصد كجا داريد؟ حضرت فرمود: يثرب. چوپان گفت: من شما را از راهى خواهم برد كه هيچ كس اطلاع نيابد. پيغمبر فرمود: پس برو به شهر و به على بگو توشه و شترى براى من تهيه كند و بياورد. ابوبكر هم گفت: سرى هم به خانه ما بزن و به دخترم اسماء بگو توشه و دو شتر براى من آماده سازد و عامر بن فهيره آنها را بياورد. عامر غلام ابوبكر و مسلمان بود. ابن اريقط به مكه آمد و على عليه السلام را ديد و پيغام رسول خدا را رسانيد. به خانه ابوبكر هم رفت و سفارش ابوبكر را به دخترش گفت و به دنبال آن على عليه السلام و عام بن فهيره و ابن اريقط با توشه و شتران سر رسيدند. در آنجا به گفته شيخ طوسى در «امالى» پيغمبر پس از تحويل گرفتن آنچه على عليه السلام آورده بود به وى فرمود: يا على! ما به سوى مدينه هجرت مىكنيم تو برگرد به مكه و در روز روشن با صداى رسا اعلام كن كه محمد از شهر خارج شده، هر كس امانتى در نزد او دارد يا از وى طلبكار است، بيايد و امانت و طلب خود را بگيرد. پس از استرداد امانات مردم و پرداختن قرضهاى من، وسيله مسافرت دخترم زهرا و مادرت فاطمه دختر اسد، و هر كس از بنى هاشم را كه مايل به هجرت باشد فراهم كن و با خود به مدينه بياور، و بدان كه ديگر گزندى به تو نخواهد رسيد. على عليه السلام به مدينه بازگشت و پيغبمر با راهنماى خود ابن اريقط رهسپار مدينه شدند. در ميان راه به خيمه «ام معبد» در آمدند و آن زن با كمال از آنها پزيرائى نمود كه خود داستانى مفصل دارد. همچنين با سراقة بن مالك كه از جانب سران قريش ماموريتيافته بود در نقاط مختلف براى رديابى سفر پيغمبر اهتمام ورزد برخورد نمود كه چون پاى اسب سراقه در شن فرو رفت و آن را به فال بد گرفت، از پيغمبر خواست دعا كند اسبش گزندى نبيند، و در عوض تعهد خواهد كرد كه خط سير حضرت را به قريش اطلاع ندهد. به دنبال آن اسبش از شنها بيرون آمد، و او هم به مكه بازگشت. پيغمبر در روز 12 ماه ربيع الاول سال يازدهم وارد حومه مدينه و دهكده «قبا» شد. مردم مدينه كه اطلاع يافتند پيغمبر وارد خواهد شد، مرد و زن و پير و جوان همراه مسلمانان مهاجر تا قبا به استقبال آمده بودند، و چون پيغمبر را ديدند هلهله كنان شادىها نمودند. زنان و دختران و كودكان مدينه در پشتبامها با صداى بلند اين سرود پرشور و دلنشين را مىخواندند. طلع البدر علينا من ثنيات الوداع وجب الشكر علينا ما دعا لله داع ايها المبعوث فينا جئت بالامر المطاعيعنى: ماه تابان به سوى ما طلوع كرد. از نقطه ثنية الوداع (ثنية الوداع نقطهاى بوده كه مسافرين مدينه را تا آنجا توديع و بدرقه مىكردند.)شكر اين نعمت بر ما واجب است. تا هنگامى كه كسى خدا را مىخواند. اى پيغمبرى كه در ميان ما برانگيخته شدهاى!فرمانى مطاع از جانب خدا آوردهاى. پيغمبر ضمن قدردانى از مردم مدينه از پيران و زنان و كودكان خواست تا به شهر برگردند، و خود با بقيه مردم مدينه و مهاجرين چند روز در قبا ماند، تا اينكه على عليه السلام از مكه رسيد و با رسيدن وى پيغمبر آماده شد تا وارد مدينه شود. ابن اثير مىنويسد: چون على عليه السلام از انجام آنچه پيغمبر به وى دستور داده بود در مكه فراغتيافت، مكه را ترك گفت و به مدينه هجرت نمود. شبها در حركمت بود و روزها خود را پنهان مىكرد تا وارد مدينه شد در حالى كه پاهايش مجروح شده بود. همين كه پيغمبر از آمدن على عليه السلام آگاهى يافت فرمود: بگوئيد على بيايد. عرض كردند:يا رسول الله! على نمىتواند راه برود. پيغمبر (صلى الله عليه و آله) خود آمد و على (عليه السلام) را در آغوش گرفت و از مشاهده ورم پاهاى او گريست. سپس دست برد و با آب دهان مبارك خود پاهاى مجروح على (عليه السلام) را مالش داد، و همين موجب شد كه على عليه السلام تا هنگام شهادت ديگر از ناحيه پا ناراحتى نديد.( كامل ابن اثير، ج 2 ص 75) على (عليه السلام) خود تنها هجرت كرده بود و زن و دختران پيغمبر كسان ديگر بعدا هجرت نمودند. قبل از حركت، پيغمبر قطعه زمينى را در آنجا تعلق به دو نفر يتيم داشت به دو برابر قيمت از قيم آنها خريد و به ياد چند روزى كه در آنجا اقامت داشته است، نقشه اولين مسجد را با گچ ريخت و در آن نماز گزارد. همان جا اين آيه شريفه نازل شد: «مسجدى كه بر اساس تقوا در نخستين روز تاسيس يافته است، جا دارد كه در آن نماز گزارند. در اين مسجد مردانى هستند كه مىخواهند پاك بمانند.»(لمسجد اسس على التقوى من اول يوم احق ان تقوم فيه رجال يحبون ان يتطهروا. سوره توبه آيه 108) سپس پيغمبر و همراهان در ميان هلهله و شادى بى نظير مردم مدينه وارد آن شهر تاريخى گرديد و ده سال آخر عمر پربركتش را در آنجا به سر آورد.پيغمبر 13 سال در مكه و 10سال درمدينه دوران نبوت خود را گذرانيد، و در اين مدت و بيشتر ده سالى كه در مدينه بود توانست در سايه لياقت ذاتى و زحمات خارق العادهاش ملت عرب را از خواب گرانى كه در ان فرو رفته بودند بيدار كند، و با تكميل قرآن مجيد كه نزول آيات و سورههاى آن تا سال دهم هجرت ادامه داشت، عالىترين تعاليم حياتبخش آسمانى را به منظور ساختن انسانهاى نمونه و جهانى نو بر اساس يكتا پرستى و عدالت فردى و اجتماعى و نجات بشريت از سقوط اخلاقى و ظلم و فساد و تبعيض و بىعدالتى و مقاسد اجتماعى، در اختيار جهانيان قرار دهد. به ياد شيخ مصلح الدين سعدى شيرازى: كريم السجايا، جميل الشيم نبى البرايا، شفيع الامم امام رسل، پيشواى سبيل امين خدا، مهبط جبرئيل شفيع الورى، خواجه بعثت و نشر امام الهدى، صدر ديوان حشر كليمى كه طوق فلك طور اوست همه نورها برتو نور اوست يتيمى كه ناخوانده ابجد درست كتب خانه هفت ملت بشست چو صيتش در افواه دنيا فتاد تزلزل در ايوان كسرى فتاد به لا قامت لات بشكست و خرد به اعزاز دين آب «عزى» ببرد نه بر لات و عزى برآورد گرد كه انجيل و تورات منسوخ كرد بلند آسمان پيش قدرت خجل تو مخلوق و آدم هنوز آب و گل تو اصل وجود آمدى از نخست دگر هر چه موجود شد فرع تست ندانم كدامين سخن گويمت كه والاترى زآنچه من گويمت بلغ العلى بكماله كشف الدجى بجماله حسنت جميع خصاله صلوا عليه و آله پس ازبيعت عقبه پيغمبر به مسلمانان دستور داد كه آرام آرام به مدينه كوچ كنند و در انتظار آمدن حضرت باشند. هنگامى كه قريش متوجه شدند گروهى از مردم يثرب از قبيله اوس و خزرج با پيغمبر بيعت كردهاند، رسول خدا به آنها قول داده است كه به سرزمين آنان مهاجرت كند، به خصوص وقتى ديدند مسلمانان دسته دسته به مدينه مهاجرت مىكنند، نخست درمقام جلوگيرى از مهاجرت بقيه مسلمانان كه افراد قبائل آنها بودند، برآمدند. چون مىدانستند كه اجتماع مسلمين در مدينه و پيوند آنها با اوس و خزرج خطرى بزرگ براى آينده آنها خواهد بود. بعضى از مسلمانان را گرفتند و به حبس انداختند، و از بعضى ديگر فقط ممانعت به عمل آوردند تا به مدينه هجرت نكنند. طولى نكشيد كه اطلاع يافتند مسلمانان مهاجر در مدينه اجتماع نموده و اوس و خزرج هم كه در انتظار آمدن پيغمبر بودند به حمايت و جادادن به آنان كمر همت بستهاند، و فقط پيغمبر و تنى چند از مسلمين محبوس يا بيمار در مكه باقى ماندهاند. از طرفى دو قبيله اوس و خزرج هم كه سالها تحتسلطه اقتصادى يهود بودند، و ساليان دراز بود كه پوسته ميان آنها آتش جنگ زبانه مىكشيد، و از آن همه جنگ و جدال و تفرقه و دشمنى و تسلط يهود به ستوه آمده بودند، مهاجرت مسلمانان مكه و هجرت پيغمبر را به فال نيك گرفتند و هر لحظه چشم به راه ورود خود پيغمبر صلى الله عليه و آله بودند. سران قريش براى جلوگيرى از هجرت پيغمبر درمجلسى مشورتى خود «دارالندوه» كه جد چهارم پيغمبر قصى بن كلاب در خانه خود جنب مسجدالحرام تاسيس كرده بود، اجتماع نمودند و به شور و تبادل نظر پيرامون نحوه ممانعت از خروج پيغمبر پرداختند. آنها چله نفر بودند. افراد سرشناسى كه در اين جلسه حضور داشتند: عتبه و بدادرش شيبه، حارث بن عمر، طعيمة بن عدى، حبيب بن مطعم، نضربن حارث، ابوالبخترى، ربيعة بن اسود، حكيم بن حزام، نبيه و منبه فرزندان حجاج امية بن خلف و ابوجهل و ديگران بودند. نخست ابوجهل آغاز به سخن كرد و گفت: همه مىدانيد كه در ميان قبائل عرب كسى ازم ا قريش محترمتر نبود. ما مردمى بوديم كه در حرم خدا و محل امن او جاى داشتيم، و هر ساله قبائل عرب در دو نوبت به شهر ما مىآمدند، و كسى مزاحم ما نبود. وقتى محمد در ميان ما رشد كرد او را به خاطر شايستگى و امانت داريش «امين» خوانديم.تا ادعا كرد كه پيغمبر خدا است. خدايان ما را به زشتى ياد كرد و ما را ريشخند نمود. جوانان ما را تباه گردانيد و اجتماع ما را پراكنده ساخت. هم اكنون نظر من اين است كه تا دير نشده مردى را واداريم تا به طور ناشناس او را به قتل رساند. اگر بنى هاشم براى گرفتن انتقام خون او با ما به نزاع برخاستند در برابر خونبهايش را مىدهيم و از خطر مىرهيم. پيرى نجدى كه ريش سفيد مجلس بود گفت: اين نظر خطرناكى است. زيرا بنىهاشم هرگز قاتل محمد را زنده نخواهند گذاشت، و در نتيجه جنگ داخلى در منطقه حرم كه محل امن شماست درگير خواهد شد. ديگرى گفت: او را بگيريد و به زنجير بكشيد و در خانه در بستهاى نگاه داريد تا مانند شعراى قبل از خود «زهير» و «نابغه» جان بسپارد. پير نجد گفت: اگر او را حبس كنيد خبر او به يارانش مىرسد و آنها هجوم آورده و از چنگ شما بيرونش مىآورند. سومى گفت: محمد را سوار بر شترى نموده و دست بسته از شهر بيرون مى كنيم تا شتر او را در ميان كوهها و درهها برده و نابود گرداند و ديگر معلوم نباشد كه مسؤول كيست. پير نجدى گفت: مگر نمىدانيد او چه گفتار شيرينى دارد. اگر چنين كنيد به هر قبيلهاى از عرب كه برسد با سخن شيرينش آنها را متوجه خود ساخته و به ياريش شتافته نجاتش مىدهند. چون سخن به اين جا رسيد حاضران مجلس گفتند: خوب ما آنچه مىدانستيم گفتمى اكنون نظر شما چيست؟ پير نجدى كه گويند شيطان بوده است گفت: نظر من اين است كه از هرقبيلهاى يك نفر داوطلب شود، و در يك شب به خانه محمد هجوم آورده و او را در بستر خواب به قتل رسانند. در اين صورت ديگر بنى هاشم نمىتواند به طلب خون او قيام كنند. چون اولا با چهل قبيله عرب مواجه خواهند شد، و ثانيا از خود بين هاشم هم يك نفر هست كه عمويش ابولهب باشد. همگى اين راى را پسنديدند و آن را تصويب نمودند و بنا گذاشتند چهل نفر به نمايندگى از چهل قبيله از جمله ابولهب عموى پيغمبر را احاطه نموده و يكباره هجوم آورده و حضرت را درخ واب به قتل رسانند. پس از آن جبرئيل امين نازل شد و اين آيه را خطاب به پيغمبر از جانب خداوند نازل كرد: «كافران نقشه كشيدهاند كه تو را بكشند، يا حبس نمايند، يا از شهر بيرون كنند، آنها نقشه مىكشند و خدا هم نقشه مىكشد، ولى خدا بهترين نقشه كشان است.»( و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك او يخرجوك و يمكرون و يمكروالله و الله خير الماكرين. (سوره انفال آيه 29))
در اين كه لفظ عرب از چه گرفته شده است، اختلاف نظر بسيار وجود دارد. گروهى از دانشمندان آنرا از نام «يعرب بن قحطان» مىدانند كه در يمن مىزيستند و اعراب نخستين بودند، ولى جمعى ديگر از اهل تحقيق به اين نظريه ايراد گرفته و مىگويند به خود «يعرب» و پدرش «قحطان» چه مىگفتند؟ بنا بر اين در اطلاق كلمه عرب بر شاخهاى از نژاد سامى، قول درستى در دست نيست. «يشحب» پسر «يعرب» و «سبا» پسر «يشحب» بود. سبا پدر كليه قبائل عرب قحطانى است. او ده پسر داشت. شش تن از نيكان بودند و اينان: ازد، كنده، مذحج، اشعرون، انمار، حمير، و چهار تن آنها افرادى نادرست به شمار مىرفتند و آنها: عامله، جزام، لخم، و غسان بودند. قبائل عرب قحطانى به نام اينان موسوم شدند، و از آنها نيز تيرههائى پديد آمدند كه قرنها پس از ظهور اسلام باقى بودند. اعراب نژاد سامى بازماندگان «سام» پسر حضرت نوح پيغمبر بودند و لذا زبان آنها را شاخهاى از زبان سامى مىدانند كه بهترين زبان نژاد سامى است. مورخان، قوم عرب را به دو دسته تقسيم كردهاند: عرب خالص كه گفتيم ساكن يمن بودهاند و به عرب قحطانى شهرت داشتند، و تيره ديگر، عرب عدنانى بودند كه در سرزمين تهامه، نجد، يمامه، حجاز، شام و عراق پراكنده شدند. عدنان نياى اعلاى اينان كه جد بيستم پيغمبر اسلام است، نواده حضرت اسماعيل فرزند حضرت ابراهيم خليل است. علتسكونت آنها در سرزمين حجاز اين بود كه بواسطه مصالحى، خداوند به ابراهيم وحى نمود كه فرزند خردسالش «اسماعيل» و مادرش «هاجر» را بوسيله «براق» از فلسطين به نقطهاى در حجاز كه بعدها شهر مقدس مكه در آنجا بنا شد، بياورد و در آنجا ساكن گرداند، و ابراهيم نيز چنين كرد». هنگامى كه ابراهيم هاجر و اسماعيل را در نقطه كنونى شهر مكه فرود آورد و خواست به خدا بسپارد و به فلسطين باز گرداند، گفت: «خداوندا! من دودمانم را در سرزمينى بدون كشت در نزد خانه محترمتساكن گردانيدم، تا نماز گزارند، پس دلهاى مردمان را به سوى آنها معطوف دار، و به آنها روزى ده، باشد كه تو را شكر كنند (ربنا انى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرم. ربنا ليقيموا الصلوة فاجعل افئدة من الناس تهوى اليهم و ارزقهم من الثمرات لعلهم يشكرون - سوره ابراهيم آيه 37) با پديد آمدن آب زمزم در زير پاى اسماعيل شيرخوار كه به طرز معجزهآسا تحقق يافت، و آگاهى قبيله جرهم از وجود آب در آن نقطه و آمدن بدانجا، اسماعيل در ميان قبيله مزبور پرورش يافت، و زبان آنها يعنى عربى را فرا گرفت. حضرت اسماعيل در جوانى، با دخترى از عرب اصيل قحطانى از قبيله «جرهم» ازدواج كرد. معد فرزند عدنان چهار پسر به نامهاى: نزار، قضاعه، قنص و اياد، داشت. قبائل مضر، ربيعه، انمار، خثعم، ثقيف، بجيله، قضاعه، تميم، مزينه، خزاعه، اسلم، هذيل، طى، كلب، كنانه، خزيمه، و تيرههائى كه از اينان منشعب گرديدند، به آنان نسبت مىرساندند. به اينان عرب مستعرب يا عرب اسماعيلى مىگفتند. قبيله مشهور و محترم «قريش» نيز به آنها مىپيوستند. به تقسيم ديگر به موازات ظهور اسلام، عرب سه دسته بودند. عرب شمال كه در نجد و حجاز و اواسط سرزمين عرب يعنى شبه جزيره مىزيستند، و به زبانى كه قرآن مجيد بر اساس آن نازل گرديد، سخن مىگفتند. و ديگر عرب قحطانى مقيم جنوب بودند كه در يمن موطن اصلى خود و حضر موت سكونت داشتند، و زبان آنها لغتسباى يا حميرى بود. عرب قحطانى به مرور ايام در حجاز پراكنده شدند كه از جمله دو قبيله معروف اوس و خزرج بودند، كه در سرزمين يثرب و شهر «مدينه» به سر مىبردند. دسته ديگر عرب «نبطى» بود كه در اصل عرب نبودند، ولى با عرب آميزش پيدا كردند و در سرزمين آنها سكونت ورزيدند، و با آنان وصلت نمودند. از اينرو، زبان آنها عربى خالص نبود، بلكه تركيبى از عربى و غير عربى بود. چون بحث ما درباره حجاز و قلمرو ظهور دين مبين اسلام است، لذا در اين باره سخن مىگوئيم: قرنها پيش از ظهور اسلام در نقطه شرقى و شمالى شبه جزيره عربستان، سه تيره از عرب وجود داشتهاند; بدين شرح: قبل از همه در عربستان مىزيستهاند، و براى خود دوران و سرگذشتى داشتهاند، ولى طى حوادث شومى منقرض گشتند و نابود شدند. به همين جهت نيز به آنها «بائده» مىگويند، يعنى نابود شده و از ميان رفته. گويا اينان همان قوم عاد و ثمود و غيره بودهاند كه در سرزمين «احقاف» يعنى جائى كه امروز كشور مسقط و عمان است، مىزيستهاند، و در نقاط ديگر شبه جزيره هم پراكنده بودند. در روزگار طلوع اسلام، الواح و قبورى باقى مانده بود كه مردم آنها را به همان عرب بائده نسبت مىدادند. اينان كه در شرق شبه جزيره به صورت قبائل مختلف مىزيستند، روزگار خود را حتى در يك قرن پيش با چادرنشينى و جنگ و گريزها مىگذرانيدند. از نيم قرن به اين طرف خاندان سعودى در اين منطقه حكومتخود را تشكيل داده و امروز پايتخت آنها «رياض» در منطقه نجد واقع است (يكى از كارهاى زشتى كه اين خاندان نمودند اين است كه سرزمين مقدس حجاز و محيط طلوع آخرين ديانت الهى و پيغمبر ختمى مرتبت (صلى الله عليه و آله) را به جاى اينكه عربستان بنامند، بنام جد خود «سعود»، عربستان سعودى ناميدند. و آن سرزمين مقدس را كه تعلق به عموم مسلمانان جهان دارد بعنوان ملك شخصى خود در آورهاند!) عرب اصيل شبه جزيره كه قرنها بواسطه وجود خانه خدا (كعبه) در ميان آنها، محترمترين مردم به شمار مىرفتند، در قسمتشمال و غرب جزيره به سر مىبردند. شهرهاى حجاز هنگام ظهور اسلام مكه و مدينه و طائف بود. در كنار درياى سرخ و سى و دو فرسخى شهر مدينه هم «ينبع» قرار داشت، كه خود بندرى بوده است، و رابط ميان حجاز و آفريقا به شمار مىرفت. قريش نجيبترين مردم حجاز بودند كه در شهر مكه سكونت داشتند. نجابت و احترامى كه قريش در ميان ساير قبايل مختلف عرب كسب كرده بودند، به خاطر «كعبه» خانه خدا و يادگار حضرت ابراهيم و اسماعيل بود كه قريش خود از اولاد حضرت اسماعيل به شمار مىرفتند. به طورى كه عموم قبايل عرب در يمن و حجاز و نجد و ديگر نقاط كعبه و شهر مكه را محترم شمرده و آن مكان مقدس را رمز اعتبار خود مىدانستند. هر ساله اعراب از باديهها و شهرها در ماه رجب و ذى حجه براى زيارت كعبه و انجام مراسم، و زيارت بتهاى مشهور خود به مكه و منا مىآمدند. از ميان عرب عدنانى و قريش قبائلى كه شهرت داشتند عبارت بودند از: بنى هاشم، بنى اميه، بنى مخزوم، بنى اسد، بنى نوفل، بنى جمح، بنى عدى، بنى سهم، بنى عبدالدار، بنى زهره، و غيره. و از اينان نيز تيرههائى به وجود آمدند كه در تاريخ اسلام از ايشان ياد مىشود. از اين قبائل چهار قبيله بيش از بقيه شهرت داشتند، و محل اعتبار و مورد توجه بودند: بنى هاشم، بنى اميه، بنى مخزوم، بنى عبدالدار. هنگام بالا گرفتن كار پيغمبر (صلى الله عليه و آله) در مكه و مدينه، بزرگ بنى هاشم پيغمبر اسلام، و بزرگ بنى اميه ابوسفيان، و بزرگ بنى مخزوم ابوالحكم بود كه بعدها بواسطه خودسرى و جهالتش در مقابل اسلام و پيغمبر (صلى الله عليه و آله) «ابوجهل» خوانده شد. مردم قريش طى سفرهاى بازرگانى خود در شام و فلسطين با نصارا، و در حيره (عراق) با ايرانيان و در يمن با يهوديان حميرى آشنا شدند، و از مجموع اين برخوردها به ميزان زيادى از طرز تفكر و آداب و رسوم آنها آگاهى يافتند، بدون اينكه راه و روش و آداب و رسوم خود را از دست بدهند، يا تحت تاثير آنها قرار گيرند. كار قريش در مكه و طائف تجارت، و اعراب باديه شترچرانى و جنگ و گريز و قتل و غارت بود. قرآن مجيد از اين دو وضع قريش و اعراب باديه در موارد مختلف سخن گفته و اوضاع و احوال و طرز زندگى و روحيات و صفات آنها را بازگو مىكند و ما طى سخنان آينده از آنها ياد خواهيم كرد. على دوانى بسم الله الرحمن الرحيم شبه جزيره عربستان واقع در جنوب غربى آسيا شامل باديه شام، سرزمين عراق، سواحل خليج فارس، نجد، يمامه، حجاز و يمن، بزرگترين شبه جزيره دنيا است. حجاز كه قلمرو ظهور پيغمبر خاتم (صلى الله عليه و آله) و دين مبين اسلام است، در سمتشمال و غرب، صحراى نجد در شرق، و يمن در جنوب شبه جزيره عربستان قرار دارد. سراسر مرز غربى حجاز را بحر احمر يا درياى سرخ احاطه كرده است. مساحت كل شبه جزيره تقريبا دو برابر مساحت ايران كنونى يعنى بيش از سه ميليون كيلومتر مربع مىباشد. اين شبه جزيره از شمال به فلسطين و باديه شام (سوريه و اردن فعلى) و در شرق به عراق (قلمرو حيره) و خليج فارس و در جنوب به اقيانوس هند و خليج عمان محدود است. هنگام ظهور اسلام، در حجاز و دشتهاى پهناور و بيابانهاى بىكران و بى آب و علف و لم يزرع آن، تقريبا اثرى از تمدن وجود نداشت، و در صدها فرسخ آن نشانهاى از حيات ديده نمىشد. قسمت عمده آن را دريائى از شنهاى روان و ريگهاى تفتيده و سوزان تشكيل مىداد. نقاط مسكونى اين اراضى پهناور بسيار محدود بود و از چند شهر بى اهميت تجاوز نمىكرد. بقيه ساكنان آن صحراهاى مخوف و دهشتزا، قبايل پراكنده و چادر نشينان خانه به دوش بودند كه در نواحى مختلف صحرا يا در فواصل كوهها به سر مىبردند، و پيوسته در راه يافتن آب و گياه يا براى گريز از جنگ و خون ريزيها در حال نقل و انتقال بودند. جنوب شبه جزيره يعنى يمن داراى آب و هواى مساعد بود و آثارى از تمدن داشت كه آن هم به وسيله رومىها و حبشىها و در آخر ايرانيان، آخرين فروغ خود را از دست داده بود. ناحيه شمال و شمال غربى شبه جزيره، يعنى حجاز و نجد كه دين مبين اسلام در آن طلوع نمود، چنان فاقد اهميت بود كه مورد توجه كشورگشايان واقع نمىشد. به طورى كه هيچ كشورگشائى زحمت لشكر كشى به آنجا را به خود نمىداد. زيرا نه قابل كشت و زرع و توليد بود، و نه صنايع و فراورده و محصولات تجارتى داشت، و نه چندان داراى نقاط مسكونى و خوش آب و هوا بود كه طمع گردنكشان و جهان گشايان را برانگيزد تا به آنجا لشكر بكشند، يا مردمى به اين اميدها به آن نواحى كوچ كنند، و در آنجا سكونت ورزند. با اين وصف ناحيه شمال غربى شبه جزيره يعنى «حجاز» نظر به اينكه مركز طلوع آفتاب جهانتاب اسلام و محل نزول وحى الهى بر حضرت ختمى مرتبت محمد بن عبد الله (صلى الله عليه و آله) است، براى مسلمانان از اهميت و احترام خاصى برخوردار مىباشد. به اين دو بيتشعر زيبا نگاه كنيد: سفرى به كوى جانان ز ره حجاز باشد سفر حقيقت آرى ز ره مجاز باشد همه خارهاى صحرا بكشم به ديده چون گل اگر اين ره بيابان طرف حجاز باشد مواردى چند را مىتوان در اين خصوص يادآور شد كه منطقه حجاز توجه اقوام ديگر را به خود جلب كرده است: نخست هجرت گروهى از يهود مىباشد كه در حمله رومىها به فلسطين از تير رس آنها گريختند و براى حفظ جان خود به يمن و سرزمين يثرب يعنى مدينه كنونى و خيبر واقع در سر راه مكه و شام روى آوردند كه بعدها به نام يهودان حميرى در يمن، و بنى نضير و بنى قينقاع و بنى قريضه و خيبرى و غيره در مدينه و نواحى آن معروف گشتند. يهود با اعراب بت پرست آميزش پيدا كردند، به آنها زن دادند و از آنها زن گرفتند، و حتى بسيارى از آنها را به دين خود در آوردند. به همين جهت بيشتر يهودان يمن و حجاز به موازات ظهور اسلام اصل عربى داشتند و به همين علت نيز با وجودى كه يهودى شده بودند، زبان و خلق و خوى عربى خود را حفظ كرده بودند. مورد ديگر آمدن يكى از ملوك يمن به يثرب است كه به نام «تبع» خوانده مىشود. تبع لقب عدهاى از سلاطين يمن بود. تبع اول هم عصر بلقيس ملكه سبا است. ماجراى آمدن او به مدينه هم اين بود كه عرب «يثرب» از ورود قوم يهود به قلمرو خود به تبع شكايت نمودند. تبع نيز به آنجا لشكر كشيد و دست به كشتار زد. سپس يكى از فرزندان خود را در آنجا به جاى خويش منصوب داشت و به يمن بازگشت. در غياب او مردم مدينه پسرش را غافلگير نمودند و به قتل رساندند. چون اين خبر به تبع رسيد بار ديگر به مدينه آمد و با قاتلان فرزند پيكار نمود. در آن ميان دو نفر از علماى يهود بنى قريضه تبع را ملاقات كردند و از وى خواستند كه از ادامه جنگ خوددارى كند. وقتى تبع سبب پرسيد، گفتند: پيغمبرى از عرب بر انگيخته مىشود و به اين شهر مىآيد و سكونت مىورزد. ما نيز به اميد درك محضر او به اين شهر مهاجرت كردهايم. چون تبع اين مطلب را شنيد دست از جنگ كشيد و به يمن بازگشت. تبع در سر راه خود به يمن از مكه گذشت و به تعمير خانه خدا «كعبه» پرداخت. درى براى خانه خدا (كعبه) قرار داد و كعبه را با پردهاى پوشانيد، و به نقلى او نخستين كسى است كه خانه كعبه را با پرده پوشش داد.(مروج الذهب مسعودى - جلد 2 صفحه 76 و كامل ابن اثير - جلد 1 صفحه 244.) روايات اسلامى مىگويد تبع همان موقع به پيغمبر اسلام كه هنوز متولد نشده بود ايمان آورد. مورد ديگرى كه مىبينيم به حجاز لشكركشى شده است، ماجراى مشهور قوم فيل و آمدن «ابرهه» فرمانده حبشى قواى اشغالگر يمن به مكه براى تخريب خانه خداست. داستان قوم فيل چنان كه مىدانيم در قرآن مجيد آمده است و يك سوره قرآن را تشكيل مىدهد. خدا در سوره فيل مىفرمايد: «ما قوم فيل را مانند برگ جويده شده نابود ساختيم» داستان آن به هنگام خود ذكر مىشود. نه تنها عرب حجاز در طول تاريخ مورد هجوم و استثمار كشور گشايان و امپراتوران عصر واقع نشده است، بلكه اصولا عرب چه در يمن و چه در حجاز، و عراق و شام و فلسطين هميشه آزاد زيستهاند، و آداب و رسوم خاص خود را حفظ كرده و هرگز باج گذار نبودهاند. فقط يمن مدتى مورد توجه روميان واقع شد و بعد هم مدتى ديگر حبشىها به آن جا لشكر كشيدند، و به موازات ظهور اسلام جزو متصرفات ايران ساسانى بود و نمايندهاى از ايران در آنجا به سر مىبرد. تازه اين حوادث هم مربوط به شهر «صنعا» پايتخت معروف يمن و چند شهر ساحلى آن بود و ساير نقاط يمن و عربنشين آنجا كه كوهستانى است تقريبا از اين پيشامدها محفوظ مانده بود. گوستاولوبون مورخ محقق فرانسوى در اينجا سخنى دارد كه بايد آن را نگاشت. مىگويد: اسكندر مقدونى در صدد حمله به مناطق عربنشين شام و فلسطين بود كه از دنيا رفت. پس از وى متصرفاتش ميان سردارانش تقسيم شد. آنتى گون يكى از سرداران وى پسر خود دمتريوس DEMETRIUS را به جنگ عرب شام و فلسطين مامور ساخت. ديودور مىنويسد: «وقتى دمتريوس وارد پترا (از شهرهاى فلسطين) شد، اعراب به او چنين گفتند: اى دمتريوس پادشاه! چرا با ما جنگ مىكنى؟ ما در ريگستانى به سر مىبريم كه فاقد كليه وسايل زندگى و محروم از تمام نعماتى است كه اهالى شهرها و قصبات از آن متمتع و بهرهمندند. ما سكونت در يك چنين صحراى خشك را بدين جهت اختيار نمودهايم كه نمىخواهيم بنده كسى باشيم. بنا بر اين تحف و هدايائى را كه تقديم مىنمائيم از ما قبول نموده، لشكريان خود را از اينجا كوچ داده، مراجعت كن و بدان كه نبطى از حال به بعد دوست صميمى تو خواهد بود، و اگر مىخواهى كه اين محاصره را ادامه دهى، صريحا به تو مىگوئيم طولى نخواهد كشيد كه دچار هزاران مشكلات و مصائب خواهى شد، و هيچ وقت هم نمىتوانى ما را مجبور سازى معيشتى را كه از طفوليت به آن مانوس و عادى شدهايم تغيير دهيم، و اگر بالفرض از ميان ما اشخاصى را بتوانى اسير كنى و با خود ببرى، آنها غلامانى خواهند بود بد انديش و هيچ وقت هم نمىتوانند طرز زندگى خود را از دست داده رويه ديگر را اختيار كنند». «دمتريوس» اين پيغام صلح را مغتنم شمرده هدايا را قبول نمود و يك چنين جنگى را كه مىدانست مشكلات آن زياد است، خاتمه داده و برگشت (تمدن اسلام ترجمه فارسى - ص 93) گزارش خبرگزاري رويترز يكي از باستانشناسان ارشد مصر روز دوشنبه اعلام كرد مقامات مصري در كاوشهاي زير آب خود به شهر رومي رسيدهاند كه در زير درياي مديترانه غرق شده بود.
این باستانشناسان ارشد مصري که زاهي هواس نام دارد در گزارش خود اعلام كرد كه گروه باستانشناسي بقاياي يك شهر رومي را در 35 كيلومتري شرق كانال سوئز در ساحل شمالي مصر پيدا كرده اند.
وي افزود: «باستانشناسان ساختمانها، حمامها، بقاياي يك قلعه رومي، سكههاي قديمي، گلدانهاي برنزي و قطعات سفالي كه تاريخ آن به عصر روم باستان برميگردد، پيدا كردهاند. دوران حاكميت روميها از سال 30 قبل از ميلاد تا سال 337 بعد از ميلاد به طول انجاميده است. گروه حفاري همچنين چهار پل را پيدا كردند كه متعلق به يك قصر زير آب رفته بوده است كه بخشهايي از آن در سال 1910 در سواحل مديترانه كشف شده بود.
اين گزارش بيانگر اين مطلب است كه شواهد نشان ميدهد كه بخشهايي از بقاياي اين بنا در ساحل بوده و قسمتهايي از آن به زير آب رفته است. اين منطقه در دوران روميها مرز شرقي مصر محسوب ميشده است.
باستانشناسان مصري اکنون قصد دارند تا بقاياي این شهر باستاني رومي را از زیر آب بیرون بیاورند.
گروه بينالمللــ وزارت فرهنگ و نمايندگي شورای عالی آثار باستاني مصر در شهر اقصر پروژه عظيمي را آغاز کردهاند كه بر اساس آن معبد آمنهوتپ سوم واقع در كرانه غربي شهر اقصر و مجسمههاي عظيم واقه در آن بازسازي و احيانا جابهجا خواهند شد.
به گزارش روزنامه البيان، بالا آمدن آب در زمينها و مزارع اطراف معبد باعث شده زيانهاي بسياري به اين آثار وارد شود. قرار است در اين بازسازي گروهي از باستانشناسان آلماني فعال در شورای عالی آثار باستاني مصر كه از سال 1995 اقدام به حفاري و ترميم قسمتهايي از اين مكان كرده بودند نيز همكاري داشته باشند.
دكتر سمير فرج معاون شورای عالی آثار باستاني مصر تدابير تازهاي اتخاذ كرده تا بر اساس آن 85 زمين زراعي، كشاورزي و بازار اطراف معبد تعطيل و به مشاغل و امكانات ديگر تبديل شود.
دكتر علي الاصغر مدير عامل آثار باستاني كرانه غربي شهر اقصر در اين باره گفت: «هيات باستانشناسي آلماني كليه مكانهاي حفاري شده در اين مكان را كه دمورگان حفاري آنها را در پايان قرن نوزدهم آغاز كرده بود بازسازي و پر خواهد كرد. بسياري از اين حفاريها بدون اسلوبي صحيح و علمي انجام شده است.»
او در ادامه افزود: «اكتشافاتي كه تاكنون به انجام رسيده همگي به ما کمک کردهاند. ما بايد تمام سعي و تلاش خود را براي حفظ و نگهداري آثار مكشوفه به كار گيريم. اين معبد از ارزش تاريخي و باستاني بسيار بالايي برخوردار است. در اين معبد پنج مجسمه از الاهههاي مصر باستان كشف شده كه تمامي آنها سياه شدهاند. بقاياي يك معبد سوم و يك مجسمه ديگر نيز در اين مكان كشف شده است.»
او همچنين گفت: «تا پايان فصل كنوني تعدادي مجسمه منحصر به فرد كشف شد كه مربوط به فارسيان رود الباستر بوده است. اين مجسمهها در گذشته در اين معبد بودهاند. اكنون ما در حال گردآوري آنها هستيم و قصد داريم اجزا و عناصر معماري آن را ضمن گردآوري بازسازي كنيم.»
او در اين باره افزود: «از مهمترين آثار كشف شده در اين مكان، كشف مجسمههاي بسيار مجلل و مستحكمي است كه بر اثر بالا آمدن آب آسيبهايي ديده است. بالا آمدن آب همچنين باعث شده عمليات اكتشاف ما با مشكل مواجه شود. كارشناسان ما اكنون در حال مطالعه روي چگونگي كاستن از صدمات ناشي از بالا آمدن آب هستند كه در همين راستا از هواكشهاي ويژهاي نيز استفاده كردهاند و برخي از آثار باستاني را از اين جا منتقل كرده تا بعد از بازسازي به جايگاه اصليشان در معبد منتقل كنند.»
در گذشته معبد آمنهوتپ سوم به نام كرنك كرانه غربي خوانده ميشد. بعدها نام واديالحيتان به آن داده شد كه اين به زمان كشف مجسمههايي از حيوانات، اسبهاي آبي و در همان زمان ظهور تمساحها از درون رود در پي طغيان رودخانه نيل باز ميگردد. وادي الحيتان اسم تحريف شدهاي از وادي الحكان است كه به سنگ ماسهاي مجاور آن مكان باز ميگردد. زنهاي منطقه در گذشته به روي اين سنگ ميرفته و پاهاي خود را در آنجا ميشستهاند.
آمنهوتپ سومين پادشاه ثروتمند امپراطوري مصر باستان بوده كه در 1374 تا 1411 قبل از ميلاد مسيح بر اين سرزمين حكومت میکرد. معبد او در اين مكان در حدود پنج هزار متر مربع وسعت دارد و تا جنوب شهر اقصر ادامه پیدا میکند. اين مكان مشتمل بر معابد و كاخهاي متعدد است كه از معروفترين آنها ميتوان كاخ ملقطه را نام برد.
در اين مكان مجسمههاي بسيار مستحكم به اضافه تعدادي از مجسمههاي عظيم ديگر، بقاياي خانههاي ويلايي عظيم كه از معماري ويژهاي به نام بيلون اول كه براي ساخت آن از نوعي شير استفاده شده، بهرهمند است. نسترن احمدي: سال گذشته سال پرباري براي باستان شناسان بوده و آنان را به کشفيات بسياري رساند. در سال پيش مصريان شانس آن را داشتند که بيشتر با اجداد و پدران خود آشنا شوند. کشف مجسمه هاي قديمي و موميايي ها حتي رازهاي بسياري از کودکان دوران باستان را بر همگان آشکار کرد. مطالعات و ترميم ها روي آثار باستاني و اهرام پيوند فن آوري روز با عهد باستان را بيش از پيش نشان مي دهد. البته در ميان آثار باستاني مصر از تشويش هم به دور نبودند، اين پرباري سارقان را هم بي نصيب نگذاشت. کشفيات، بازسازي ها، برپايي موزه و بازگرداني آثار همگي نشان از آن دارد که پارسال پرمشغله اي برا يباستان شناسان بود.
کشفيات
كاوش باستانشناسان مصري و آلماني در معبد منحتب سوم در مصر، به کشف 23 مجسمه جديد از الهه جنگ در اين كشور منجر شد. اين مجسمهها شكل زن نشستهاي است كه بر روي سر و انتهاي آنها دو قطره به هم متصل را نشان ميدهد كه نشان از اتحاد شمال و جنوب مصر است و در دست راستش كليد رود نيل را نيز گرفته است.
تمامي آنها متعلق به هجدهمين خانواده از سلسله فراعنه مصر باستان است.
الهه جنگ در حقيقت رمز قدرت، عظمت و كمكرسان پادشاه در جنگهايش بوده است. اضافه بر اين الهه جنگ قدرت شفابخشي به زخميان را در اعتقادات مصريان باستان داشته است.
معبد آفتاب يكي از قديميترين معابد باستاني مصريان نيز در منطقه عينالشمس قاهره كشف شد. کف اين معبد از جنس سنگ خاراي قرمز رنگ است و باستانشناسان موفق شدهاند در آن مجسمه رامسس دوم را نيز كشف كنند.
معبد آفتاب از مهمترين معابد مصر محسوب ميشود زيرا پيش از اين معبدي به اين مهمي در مصر كشف نشده بود. اين معبد ميتواند به سئوالاتي بسياري درباره قدمت مذهب ميترائيسم در مصر پاسخ دهد.مجسمه رامسس دوم وزني بين چهار تا پنج تن دارد و تا حدودي بايد قسمتهايي از آن بازسازي و ترميم شود.
سال پيش بزرگترين مقبره باستاني از سال 1922 تا كنون توسط باستانشناسان آمريکايي كشف شد. اين مقبره باستاني در منطقه الملوك در شهر اقصر كشف شده كه در آن جسدهاي موميايي شده منحصر به فردي وجود دارد كه بزرگترين مقبره كشف شده ظرف 84 سال گذشته محسوب ميشود. اين مكان مقبره سلطنتي سلسله فرعونيان از سلسله هشتم تا نوزدهم را شامل ميشود. در اين مكان 18 موميايي از پادشاهان، همسرانشان و خانوادههايشان وجود داشته كه احتمال ميرود دو موميايي از مومياييهاي كشف شده متعلق به دو پادشاه نفرتيتي و حتشبسوت باشد. در اين مكان 20 مجسمه از جنس سنگ مرمر نفيس كه بر روي آنها مطالبي با زبان هيروگليف حك شده نيز كشف شد.
گروه ديگري از باستانشناسان آلماني موفق شدند در ساحل غربي شهر اقصر واقع در جنوب قاهره دو مجسمه از الاهههاي جنگ متعلق به دوران امپراطوري فرعونيان و دو مجسمه از پادشاهان قديم مصر باستان در مصر را كشف كنند. قدمت اين مجسمهها به 3400 سال پيش باز ميگردد. همچنين در كنار اين مجسمهها مجسمه بزرگ الاهه طبيعت نيز كشف شده است. در ميان آثار كشف شده 20 مجسمه ديگر نيز كشف شده كه يكي از آنها مجسمه امنتحتب سوم است و از سنگ كوارتزيت ساخته شده است و گفته ميشود اولين مجسمه كشف شده از اين سلسله امپراطوري باشد.
باستانشناسان مجسمه همسر پادشاه باستان مصر امنحتب سوم پدر اخناتون پادشاه مصر باستان كه تخمين زده ميشود در حدود سه هزار و 450 سال از قدمت آن ميگذرد را در اين كشور كشف كردهاند.
در حين بازسازي و انبارگرداني در يك موزه مصري، گنجينه باستاني بسيار ارزشمندي كه قدمت آن به هزاران سال پيش ميرسد كشف شد. آثار باستاني انبار شده در اين انبار به سالها قبل از ميلاد باز ميگردد و تاكنون حداقل در حدود 600 تابوت و 170 جسد موميايي شده در اين مكان كشف شده است.
قبرستان حلوان در 15 مايلي جنوب قاهره محل کشف بيش از 10 هزار قبر متعلق به 5 هزار سال پيش بود. حفاريهاي سه سال گذشته منجر به كشف بيش از 20 قبر جديد شد كه در يكي از كوچكترينِ اين قبرها، جسد مردي كشف شد كه تكهاي نان در دست داشت.
مصريان سال پيش به اهميت و ارزش ترجمه در کشورشان پي بردند. قديمي ترين ترجمه نسخه عربي از كتاب مقدس كه توسط يك عرب مسيحي اهل دمشق صورت گرفته و مستقيما از زبان آرامي به عربي ترجمه شده در صومعه «سنت كاترينا» در منطقه سيناي مصر به سال 1800 كشف شده است.
سال پيش هم از خشکي وهم از دريا اسرار مصر را بازگو مي کرد. باستانشناسان اين كشور موفق به كشف كشتي درياياي شدهاند كه قدمت آن به امپراطوري فراعنه باز ميگردد. باستانشناسان همچنين در پي كاوشهاي خود موفق به كشف پنج حفره در سواحل درياي سرخ شدهاند كه نشان از وجود يك بندر بزرگ باستاني در اين مكان دارد.
درياها راز ديگري را هم در خود پنهان داشتند. يكي از مهمترين آثار اين گنجينه بينظير 250 هزار قطعهاي، آينهاي برنزي است كه با تزيينات بسيار همراه است. بيرون كشيدن اين گنجينه كه در قايقي غرقشده در قرن 10 پيدا شده 18 ماه به طول انجاميده است. در يكي از قالبهاي يافتشده در اين گنجينه كلمه «الله» با خطي زيبا بر كلاهكي به شكل آهو حك شده است. اين گنجينه مشتمل بر 14 هزار مرواريد و ديگر سنگهاي قيمتي است: 4 هزار ياقوت، 400 ياقون سرخ كبود، و 2 هزار و 200 لعل.
کشفيات مصر باستان رازهايي را هم براي مسيحيان آشکار کرد. بقاياي كليسايي باستاني و نيز عزلتگاه راهبان كه به نخستين سالهاي ديرنشيني تعلق دارند در دير مسيحيان قبطي در نزديكي درياي سرخ كشف شد. كارگران شوراي عالي آثار باستاني مصر هنگام ترميم بنيانهاي كليساي حواريون در دير سنتآنتوني با اين ويرانهها مواجه شدند.
مصريان قديمي ترين نمونه از زبان قبطي در سواحل درياي سرخ كشف كردند. اين نمونه در كليساي رسل كه باستانشناسان آن را قديميترين كليسا در ميان كليسههاي الست ميدانند كشف شده است.
كاوشگران فرانسوي در كاوشهاي باستانيشناسي خود در معابد كرنك در شهر اقصر مصر مجسمهاي باستاني متعلق به حداقل 3600 سال پيش را كشف كردند. اين مجسمه كه با هنرمندي و مهارتي ويژه تراشيده شده و در قسمتهايي از آن طلا نيز به كار رفته است متعلق به پادشاه نفرحتب يكي از پادشاهان سيزدهمين سلاله فراعنه مصر است كه مجسمه او در نزد خدايان معبد كرنك نصب و نگهداري ميشده است. اين مجسمه در دست راست خود يك ساقه و در دست چپ مار كبرا به دست گرفته است. باستانشناسان معتقدند كه اين مجسمه در بهترين نقطه معبد نگهداري مي شده به گونه اي که ريزش و تخريب اساس و ستونهاي معبد هيچ آسيبي به آن وارد نساخته است.
در ادامه تلاش براي کشف پيشينه مصر مجسمهاي منحصر به فرد از نفرهوتپ اول، فرعون مصر، توسط گروهي باستانشناس فرانسوي در ويرانههاي شهر باستاني تب يافت شد. پادشاه مصر در آن دستان مجسمهاي كاملا مشابه از خود را در دست گرفته است.
باستانشناسان ايتاليايي طي حفاريهايشان در منطقه فيوم به انبارهاي غلّه برخوردند كه در آنها 9 جعبه براي انبار گندم و حبوبات به چشم ميخورد. انبارهاي باستاني غلّات متعلق به دوران يونانيها و روميها است. در اين منطقه خانهاي باستاني متعلق به دوران بطلميوس و بقاياي يك منزل از زير خاك بيرون كشيده شدند.
باستانشناسان دولتي مصر هم در حوالي قاهره يک موميايي پيدا کردهاند که متعلق به سيامين سلسله باستاني مصر است. اين موميايي در منطقه ساکارا در تابوتي سنگي که زير لايهاي از شن پنهان شده بود کشف شده است. علاوه بر اين موميايي که متعلق به فاصله سالهاي 380 – 343 پس از ميلاد است ، دو مقبره ديگر نيز به دست آمدهاند.
تيم حفاري متشکل از باستانشناسان مصري و آمريکايي زيباترين مومياييهاي جهان را که قدمتشان به قرن چهارم پيش از ميلاد باز ميگردد، کشف كردند. اين دو موميايي به کارمندان عاليرتبة يک خانواده قديمي تعلق دارد. تا کنون مومياييهايي به اين زيبايي کشف نشده و در هيچ موزهاي نيز وجود ندارد. اين مومياييها به خصوص از لحاظ رنگهاي متعدد و رگههاي طلايي بسيار منحصر به فردي هستند.
باستانشناسان مصري در محوطهاي اين جسدها را به دست آوردهاند که به نظر ميرسد بزرگترين قبرستان باستاني است که تابه حال به دست آمده و بيش از 5000 سال قدمت دارد. اين کشف از اهميت زيادي برخوردار است، و اطلاعات باارزشي درباره زماني در اختيارمصرشناسان ميگذارد. باستانشناسان در داخل اين مقبرهها سر گاوي كه از سنگ چخماق حكاكي شده است به علاوه بقاياي هفت انسان كشف كردهاند. آنها معتقدند كه چهار نفر از اين افراد به عنوان قرباني زنده زنده خاك شدهاند.
کشفيات پارسال فقط مختص پيشينه مصري ها نبود. يک باستانشناس ايتاليايي موفق به کشف بقاياي بدن 30 سرباز بريتانيايي شد. به نظر ميرسد اين سربازان در جنگ سال 1798 که بين بريتانيا و فرانسه در سواحل شمال مصر درگرفت شرکت داشتهاند. اين اجساد متعلق به نبردي است که در آن هراشيو نلسون، سردار سپاه بريتانيا، لشکر ناپلئون بناپارت را در جنگ نيل شکست داد. پس از اعلام اين کشف، باستانشناسان و مورخان انگليسي در محل حاضر شدند و موفق شدند جسد فرمانده جيمز راسل را از طريق بقاياي يونيفرم نظامياش شناسايي کنندگروه بينالملل: چينيها از روشهايي كه مصريان براي حفظ نقشهاي ديواري اهرام خود استفاده ميكردند براي نجات كتابهاي باستاني خود از نابودي استفاده ميكنند.
به گزارش خبرگزاري شينهوا، «ژانگ ژيكينگ» مدير بخش كتابهاي نادر كتابخانه ملي چين دراينباره مي گويد: «ممكن است كتابهاي باستاني چين كه به روشهاي سنتي ترميم شدند در طي صد سال اسيدي شده و از بين بروند. ما بايد روشهاي حفظ كتابها را گسترش دهيم.»
درهمين راستا جلسات گفتگويي جهت بررسي همكاريها ميان چين و مصر در زمينه روشهاي حفظ كتابهاي قديمي در استان ژيانگسو در شرق چين برگزار مي شود.
چين تعداد بسيار زيادي كتاب قديمي متعلق به عهد باستان دارد كه بيشتر آنها ظاهر مناسبي ندارند. در حدود يكسوم اين كتابها نياز مبرم به ترميم و محافظت از آسيبهاي آتي دارند.
ژانگ در ادامه افزود: «تا به حال براي حفاظت از كتابهاي قديمي از روشهاي قديمي و سنتي ترميم يعني استفاده از فرمول شيميايي زاج استفاده ميكرديم. اين روش اگر چه در ابتدا كارساز است اما با گذر زمان سبب اسيدي شدن و خورده شدن كتاب مي شود.»
از زماني كه كارشناسان اين نقص را در فرمول شيميايي زاج يافتند اين روش را كنار گذاشته و فقط در موارد بسيار ضروري از آن استفاده ميكنند. از اين به بعد كارشناسان چيني قصد دارند با كمك همكاران مصري خود اين كتابها را از خطر نابودي حفظ كنند.
اين بار از همان روشي براي حفظ و ترميم كتابها استفاده ميشود كه مصريان براي حفظ و ترميم نقشهاي ديواري اهرام خود استفاده ميكنند.
چين قصد دارد در جهت گسترش دانش حفظ آثار باستاني دانشجوياني به مصر بفرستد. در همين حال از كارشناسان و استادان مصري اين حرفه نيز براي آموزش روشهاي حفظ آثار به چين دعوت شده است.خبرگزاري ميراث فرهنگي - بين الملل - در تازه ترين كاوشهاي صورت گرفته در دره شاهان و محل دفن فراعنه مصر، آخرين تابوت سنگي بدست آمده از حجرههاي مدفون، به كشف حلقههاي گل سه هزار ساله منجر شد.
گروه بينالملل: زاهي حواس رئيس مجلس اعلاي آثار باستاني مصر اعلام كرد كه باستانشناسان مصري موفق به كشف معبدي در شهر «ماضي» نزديك شهر «الفيوم» شدهاند.
به گزارش سايت محيط، اين معبد كه به «الهه رننوت» مشهور است علاوه بر آن، يك مركز اداري و محل تجمع كاهنان نيز بوده است.
بر اساس مطالعات باستانشناسان كه بر روي معماري اين بنا انجام شده، اين معبد مربوط به دولتهاي مياني سالهاي 1991 تا 1783 قبل از ميلاد بوده است.
حواس در اين باره گفت: «اين اكتشاف يك كشف بزرگ براي تاريخ مصر محسوب ميشود. با اين كشف ميتوانيم پاسخ بسياري از سئوالات درباره معماري معبد شهر ماضي كه تنها بناي به جا مانده از دوران دولتهاي مياني دوران فرعونيان باستان است را بيابيم.»
ساختمان اين معبد به شكل تمساح ساخته شده و مصريان قديم در آن الهه «سوبك»، الهه باروري زمين كه به شكل مار بوده را ميپرستيدند. اين الهه معبودي نيز داشته كه «حورس» نام داشته است. مردمان مصر تا 12 سلسله فراعنه يعني تا امنحتب چهارم اين الهه را جزو خدايان خود به حساب ميآوردهاند.
در همين حال باستانشناسان موفق شدهاند تا در راه منتهي به معبد مجسمههايي به شكل ابوالهول نيز كشف كنند كه بسيار به مجسمه ابولهول مشهور شباهت دارد. راه اين معبد خود نيز بسيار شبيه به راه «كباش» در معبدهاي «اقصر» و «كرنك» در 700 كيلومتري جنوب قاهره است.
جنس آجرهاي اين بنا نيز همانند ديگر بناهاي مصريان باستان تركيبي از نوعي شير و ماست دارد.
در اين مكان همچنين تعدادي مجسمه، كاسه سفالي، اشيا، سنگنبشته و كتيبه نيز كشف شده كه بر روي آنها زبان يونان باستان و زبانهايي از شاخه «ديموطيقي»، يكي از زبانهاي منقرض شده عهد باستان كه اطلاعات كمي درباره آن موجود است، نوشته شده است.
حواس همچنين گفت: «باستانشناسان همچنين در اين معبد موفق شدهاند نامههايي از ملكه «اراسيندي» به همسر بطلميوس اول كاهن معبد الهه رننوت كشف كنند كه در آن از خدمات اين معبد به او بسيار تشكر شده است.»
شهر ماضي در بياباني در 40 كيلومتري جنوب غرب شهر الفيوم واقع شده و در دوران خاندان فراعنه دوازدهم تاسيس شده است. اين شهر بعدها توسط يونانيان به حيات خود ادامه دادخبرگزاری ميراث فرهنگي – بينالملل – يك گروه برجسته از باستانشناسان مصري به همراه «زهي حواس» رئيس شوراي عالي عتيقههاي مصر از بزرگترين مقبره سنگي و هفت موميايي پردهبرداشتند.
خبرگزاري ميراث فرهنگي – بينالملل – گروهي از مسئولان حفاظت مكانهاي باستاني مصر ليزر فيبر ايتربيوم را براي حفاظت از قبرهاي سه هزار و سيصد ساله مصري و كتيبههاي آن بكارگرفتند. نگهداري قبور باستاني مصر از جمله كارهاي وقتگير است و احتياج به دقت فراوان دارد. كثيفيها بايد بدون آسيب رساندن به سطوح شكننده ديوارهها برداشتهشوند. در برخي موارد هم جرم آن قدر محكم به سطح چسپيده كه حتي مواد شوينده دستي هم قادر به پاكسازي آن نيست.
اســـلام در اسپانيـــا
مادريد: بازى قدرت
رياى تاتارى
كاتالونيا: اسلام مهاجر
ماربيا و فوئنخيرولا
سئوتا: سايه روشنها
پيشنهاد قريش و رد آن از جانب پيغمبر
مسلمان شدن طفيل بن عمرو دوسى
ولادت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله عليها)
بهانه جوئىهاى قريش و پاسخ قرآن مجيد
جاذبه قرآن مجيد
حمله به خانه پيغمبر
ايثار و فداكارى على عليه السلام نسبت به پيغمبر صلى الله عليه و آله
هجرت پيغمبر به مدينه
چاره جوئى قريش براى جلوگيرى از مهاجرت پيغمبر
نام و نژاد عرب
1- اعراب بائده
2- اعراب نجد
3- اعراب حجاز
حجاز قلمرو ظهور اسلام